جدول جو
جدول جو

معنی نشیننده - جستجوی لغت در جدول جو

نشیننده
(نِ نَنْ دَ / دِ)
اسم فاعل است از نشستن. آن که می نشیند. جالس. قاعد، نشسته. که نشسته است:
نشینندگان جمله برخاستند.
نظامی.
، مقیم. که در جائی اقامت کند و بسر برد: نشستنگهی ز آن طرف بازجست
که دارد نشیننده را تن درست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشاننده
تصویر نشاننده
کسی که دیگری را در جایی بنشاند، گمارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
آنکه کسی یا چیزی را برگزیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزۀ چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاننده
تصویر کشاننده
آنکه کسی یا چیزی را به طرفی می کشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کسی که کتاب، مقاله یا داستان می نویسد، دبیر، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
(نِ نَنْ دَ / دِ)
که می نشاند، که نشستن فرماید:
به فرمان شه آن سخنگوی مرد
نشست و نشاننده را سجده کرد.
نظامی.
، منصوب کننده:
گرایندۀ تاج و زرین کمر
نشانندۀ شاه بر تخت زر.
فردوسی.
، کارنده. که غرس کند. که نهال و درختی غرس کند:
که هرک افکند میوه ای زین درخت
نشاننده را گوید آن نیک بخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
انتخاب کننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
آنکه کسی را بنوشیدن وادار کند
فرهنگ لغت هوشیار
محل نشستن: شاهین... از نشیمنگاه دست سلاطین برخاسته و بالای سر او بتفاخر ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کسی که سواد نوشتن دارد، آنکه نوشتن تواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاننده
تصویر کشاننده
جاذب، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکننده
تصویر اشکننده
شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا دارنده، جلوس دهنده (برتخت)، جا دهنده مقیم سازنده، کارنده غرس کننده، برپا دارنده نصب کننده، نهنده، خاموش کننده (آتش)، دفع کننده آرام کننده (درد الم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
((چِ یا چَ نَ دِ یا دَ))
کسی که مزه چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
((نِ سَ دِ))
آن که می نویسد، کاتب، منشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کاتب، مؤلف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
Author, Writer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
автор , писатель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
Autor
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
auteur
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
auteur, schrijver
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
автор , письменник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
автор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
автор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor, pisarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor, escritor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor, escritor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
Autor, Schriftsteller
دیکشنری فارسی به آلمانی