جدول جو
جدول جو

معنی نشناختنی - جستجوی لغت در جدول جو

نشناختنی
(نَ شِ تَ / نَ تَ)
ناشناختنی. غیرقابل شناختن. مقابل شناختنی. رجوع به شناختنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شناختن
تصویر شناختن
آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناختن، شناسیدن، اشناسیدن
با کسی آشنایی داشتن، دوستی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاختن
تصویر نشاختن
نشاندن، نشانیدن، جا دادن، برای مثال به فرّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت (فردوسی - ۱/۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشناختن
تصویر اشناختن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، شناسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَ تَ / نَ تَ)
نیفراختنی. مقابل فراختنی. رجوع به افراختنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ نُ تَ / نَ نُتَ)
ناشنیدنی. نشنیدنی. مقابل شنفتنی
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
که قابل شناختن نیست. که آن را نتوان شناخت. مقابل شناختنی. رجوع به شناختنی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
فهم کردن. (زمخشری). تمیز دادن. درک کردن. دریافتن: بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است. (کلیله و دمنه). رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ کَ دَ)
شناختن. اشناسیدن:
گفتم او را درست که اشناسد؟
گفت اشناسدش طعان و ضراب.
عنصری.
و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
شناسایی و آشنایی و معرفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که از در نواختن نیست. که شایستۀ ملاطفت و نوازش و تفقد نیست، که نوازیدنی نیست
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ناشناختن. مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود، انکار کردن. خستو نبودن. (یادداشت مؤلف) ، تمیز ناکردن. تمیز ندادن. تشخیص ندادن:
آن عقیقی مئی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / نَ شِ تَ)
که نتوان آن را شکافت. مقابل شکافتنی رجوع به شکافتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشناختن. استنکار. (زوزنی) (منتهی الارب). انکار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). نکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تناکر. (منتهی الارب). مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ / نَ تَ)
که قابل گداختن نیست. که ذوب شدنی نیست. مقابل گداختنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل باختنی. غیرقابل باختن. که لایق باختن نیست. باخت ناپذیر. نه ازدر باختن
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
لایق شناختن. درخور شناسایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشناختن
تصویر نشناختن
تمیز ناکردن، تشخیص ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاختن
تصویر نشاختن
جا دادن، نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
آشنا شدن، دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشناختن
تصویر بشناختن
فهم کردن، درک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناختن
تصویر اشناختن
شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
((ش تَ))
دانستن، اقرار کردن، دوستی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاختن
تصویر نشاختن
((نِ تَ))
نشانیدن، تعیین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشناختگی
تصویر ناشناختگی
غربت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناختی
تصویر شناختی
Cognitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
Recognize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شناختی
تصویر شناختی
когнитивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
признавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شناختی
تصویر شناختی
kognitiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
erkennen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شناختی
تصویر شناختی
когнітивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
впізнавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شناختی
تصویر شناختی
poznawczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شناختن
تصویر شناختن
rozpoznać
دیکشنری فارسی به لهستانی