جدول جو
جدول جو

معنی اشناختن

اشناختن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، شناسیدن
تصویری از اشناختن
تصویر اشناختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشناختن

اشناختن

اشناختن
شناختن. اشناسیدن:
گفتم او را درست که اشناسد؟
گفت اشناسدش طعان و ضراب.
عنصری.
و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود
لغت نامه دهخدا

بشناختن

بشناختن
فهم کردن. (زمخشری). تمیز دادن. درک کردن. دریافتن: بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است. (کلیله و دمنه). رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا

ناشناختن

ناشناختن
نشناختن. استنکار. (زوزنی) (منتهی الارب). انکار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). نکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تناکر. (منتهی الارب). مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا

نشناختن

نشناختن
ناشناختن. مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود، انکار کردن. خستو نبودن. (یادداشت مؤلف) ، تمیز ناکردن. تمیز ندادن. تشخیص ندادن:
آن عقیقی مئی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا

واشناختن

واشناختن
بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن. دانستن:
تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت
که کسش از بهشت وانشناخت.
نظامی.
موج دریا چون بامر حق بتافت
اهل موسی را ز قبطی واشناخت.
مولوی.
و رجوع به شناختن و بازشناختن شود
لغت نامه دهخدا