جدول جو
جدول جو

معنی نشم - جستجوی لغت در جدول جو

نشم
(نَ شِ)
گاو که در آن خجکهای سپید و سیاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گاوی که در پوستش نقطه های سیاه و نقطه های سفید باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجم
تصویر نجم
(دخترانه)
ستاره، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشمیل
تصویر نشمیل
(دخترانه)
زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشم
تصویر بشم
قطره های ریز آب یخ زده، شبنم یخ زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندم
تصویر ندم
پشیمانی، اندوه و افسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشم
تصویر خشم
عصبانیت، غضب، برآشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشم
تصویر بشم
ملول، افسرده، سوگوار
فرهنگ فارسی عمید
ناشمرده. شمارش ناشده. مقابل شمرده، بی حساب. بی کران. ناشمار. رجوع به ناشمار شود
لغت نامه دهخدا
(لَحْ وَجَ)
ناشمردن. نشماردن. شماره نکردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود، به حساب نیاوردن. منظور نداشتن. نپنداشتن: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ / شُمَ / مُ دَ / نَ مَ / مُ دَ)
غیرقابل شمارش. ناشمردنی. مقابل شمردنی. رجوع به شمردنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ مَ)
دست بویناک از چربش و جز آن. (آنندراج). یدی نشمه، دست من بویناک است از چربش و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تأنیث نشم است. (ناظم الاطباء). رجوع به نشم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مِ)
به لغت زند و پازند، خویش. تبار. (از برهان قاطع) (از آنندراج). قوم. طایفه. آل. قبیله، تخت. اورنگ. کرسی. مسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ / شَ)
نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
بخت. طالع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ / شَ)
بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آغاز کردن کاری را، نرمی کردن در علم خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشم الابیض
تصویر نشم الابیض
داغداغان
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنم
تصویر شنم
آب سرد لایماهی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماخ گونه ای چاش (غله) دانه ای کوچک واقع در مرحله شش سادس باب ششم نفر ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشم
تصویر جشم
سنگینی، رنج، فربهی سینه، جمع جشم، فربهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشمیدن
تصویر نشمیدن
عیش و نوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشمردنی
تصویر نشمردنی
غیر قابل شمارش، ناشمردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشمیدن
تصویر نشمیدن
((نَ دَ))
عیش و نوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشمه
تصویر نشمه
((نَ مِ))
زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم
تصویر نرم
لطیف، ظریف، آلت مردانگی، آل مردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام
تصویر نام
اسم
فرهنگ واژه فارسی سره
رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نشمرده
فرهنگ گویش مازندرانی