جدول جو
جدول جو

معنی نشره - جستجوی لغت در جدول جو

نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
تصویری از نشره
تصویر نشره
فرهنگ فارسی عمید
نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
تصویری از نشره
تصویر نشره
فرهنگ فارسی عمید
نشره
(نَ رَ)
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نشره شود:
چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو
کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند.
خاقانی (از فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
نشره
(نَ رَ)
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
لغت نامه دهخدا
نشره
(نُ رَ)
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) :
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
نشرۀ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان.
خاقانی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید.
خاقانی.
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند.
خاقانی.
، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) :
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی.
خاقانی.
- نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود:
تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را
در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم.
خاقانی.
- نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نشره، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش.
خاقانی.
، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ر) شود
تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
نشره
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
نشره
((نُ رَ یا رِ))
افسونی که به وسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند
تصویری از نشره
تصویر نشره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقره
تصویر نقره
(دخترانه)
فلزی گرانبها نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقره
تصویر نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشره
تصویر حشره
هر یک از جانوران بندپا با سر، سینه، شکم و معمولاً بال و شاخک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثره
تصویر نثره
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشفه
تصویر نشفه
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظره
تصویر نظره
یک مرتبه نگریستن، یک نظر انداختن، لمحه، شکل، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناره
تصویر ناره
زبانۀ ترازو یا قپان، سنگ قپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَشْ شَ رَ)
صحف منشره، نامه های پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده. (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشره. (قرآن 52/74)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشره
تصویر آشره
چوب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
پوست درخت، گوسبندخرد، گوی چوگان باران فرساینده باران خاک رند، خانه برانداز پاره ای پوست، پوسته ای، پوستی، پوسته نگر برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاره
تصویر نشاره
خاک اره
فرهنگ لغت هوشیار
نوجوان شدن، پرورش یافتن کیف، حالی که بر اثر مسکرات یا مخدری به شخص معتاد دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
بن بینی، درون دماغ، جویک لب، زره فراخ، ماهخان خرچنگ (سرطان) بینی شیر از چهره های سپهری بن بینی، اندرون بینی، چاهک میان دوسبیل درلب بالایین جویک لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندره
تصویر ندره
ندرت در فارسی کمیابی، تنهایی تنها بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ناشره در فارسی مونث ناشر و سیاهرگ بازو، دستگاه پخش: در شکر سازی مونث ناشر، جمع ناشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناره
تصویر ناره
سنگ قپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده دهایی ده (10) جمع عشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشره
تصویر جشره
سینه درد، سرفه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشره
تصویر حشره
جنبنده، خزنده، رونده، گزنده، پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقره
تصویر نقره
سیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناس، خشن
فرهنگ واژه فارسی سره