معنی حشره حشره هر یک از جانوران بندپا با سر، سینه، شکم و معمولاً بال و شاخک تصویر حشره فرهنگ فارسی عمید
حشره حشره هر جنبندۀ خرد از پرنده و رونده و خزنده. جنبندۀ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزۀ زمینی. (منتهی الارب). خستر. خرفسر. هامه. ج، حشر، حشرات، پوستی که ملاصق دانه بوده، تمام شکار یا بهرۀ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خورده شود، ریم مشک شیر لغت نامه دهخدا
حاره حاره تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی فرهنگ لغت هوشیار