جدول جو
جدول جو

معنی نشرم - جستجوی لغت در جدول جو

نشرم
(نَ شَ)
بی شرم. بی آزرم: الجلاعه، پلیدزفان و نشرم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نشرم
(نَ رَ)
جائی که آفتاب نمی رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرم
تصویر نیرم
دلیر، پهلوان، نریمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
مخفف نشیمن، آشیانۀ مرغ، برای مثال چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی - ۱/۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
سخت درشت. (منتهی الارب). خشن شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود:
ز ما باد برسام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
توگفتی گو پیلتن رستم است
و یا سام شیر است و یا نیرم است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
هنجار. (لغات فرهنگستان). رجوع به نورمال شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ را)
ابل نشری، شتران گر رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران گرفتار جرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) :
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
نشرۀ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان.
خاقانی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید.
خاقانی.
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند.
خاقانی.
، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) :
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی.
خاقانی.
- نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود:
تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را
در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم.
خاقانی.
- نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نشره، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش.
خاقانی.
، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ر) شود
تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق. (اقرب الموارد). پاره پاره گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نشره شود:
چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو
کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند.
خاقانی (از فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز یأجوج ومأجوج گیتی برست
زمین گشت جای نشیم و نشست.
فردوسی.
کنم زنده در گور جائی که هست
مبادش نشیم و مبادش نشست.
فردوسی.
، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) :
بفرمود تاپس به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب.
فردوسی.
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند.
فردوسی.
نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است
دو پّر تو فرخ کلاه من است.
فردوسی.
نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی
به صد رنگ پیکرش بنگاشتی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). رجوع به عشرب شود، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جماعت مگس انگبین و زنبوران. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، خشارمه، سردار مگس انگبین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، کندو. ج، خشارمه، سنگ نرم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خشارمه، سنگی که از آن گچ گیرند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خشارمه، پشتۀ بلند که سنگ ریزه های آن رمس باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
کسی که حلقه بر در می زند. کسی که در می زند. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ)
آواز و صدا. (از منتهی الارب) ، آواز بینی. (منتهی الارب). خرخر
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
حسرم. رجوع به حسرم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجل اشرم، مرد کفته بینی. (منتهی الارب). مؤنث: شرماء. ج، شرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رِ)
پوست کفته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کفته و اندک بریده. (ناظم الاطباء). رجوع به انشرام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشرم
تصویر اشرم
بینی پخچ کفته بینی پهن بینی لب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشرم
تصویر خشرم
غنینه جای مگس انگبین کبتکد کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
نشیمن، جا و مقام نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرم
تصویر تشرم
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
((نِ))
آشیانه مرغان، جای نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشره
تصویر نشره
((نُ رَ یا رِ))
افسونی که به وسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند
فرهنگ فارسی معین
آشیانه، لانه، مقام، نشیمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوهی در غرب دهکده ی چرات واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
هوای ناصاف و شرجی، غذا را با بی ملی و بی اشتهایی خوردن، افسرده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نشانه ی گالشی بر روی چوب جهت محاسبه ی تقسیم شیر، خال خال سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی