نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود: ز ما باد برسام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود. فردوسی. تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی. فردوسی. توگفتی گو پیلتن رستم است و یا سام شیر است و یا نیرم است. فردوسی
نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود: ز ما باد برسام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود. فردوسی. تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی. فردوسی. توگفتی گو پیلتن رستم است و یا سام شیر است و یا نیرم است. فردوسی
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) : گر جگرش خسته شد از فزع حادثات نعت محمد بس است نشره و درمان او. خاقانی. نشرۀ من مدح امام است و بس تا نرسد ز اهرمنانم زیان. خاقانی. هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید. خاقانی. خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند. خاقانی. ، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) : از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی. خاقانی. - نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود: تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم. خاقانی. - نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نشره، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) : نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش. خاقانی. ، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ر) شود تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) : گر جگرش خسته شد از فزع حادثات نعت محمد بس است نشره و درمان او. خاقانی. نشرۀ من مدح امام است و بس تا نرسد ز اهرمنانم زیان. خاقانی. هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید. خاقانی. خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند. خاقانی. ، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) : از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی. خاقانی. - نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود: تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم. خاقانی. - نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نَشرَه، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) : نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش. خاقانی. ، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ُ رَ) شود تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نشره شود: چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند. خاقانی (از فرهنگ خطی)
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نُشرَه شود: چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند. خاقانی (از فرهنگ خطی)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز یأجوج ومأجوج گیتی برست زمین گشت جای نشیم و نشست. فردوسی. کنم زنده در گور جائی که هست مبادش نشیم و مبادش نشست. فردوسی. ، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) : بفرمود تاپس به هنگام خواب برفتند سوی نشیم عقاب. فردوسی. نشیمی از او برکشیده بلند که ناید ز کیوان بر او بر گزند. فردوسی. نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است دو پّر تو فرخ کلاه من است. فردوسی. نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی به صد رنگ پیکرش بنگاشتی. اسدی
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز یأجوج ومأجوج گیتی برست زمین گشت جای نشیم و نشست. فردوسی. کنم زنده در گور جائی که هست مبادش نشیم و مبادش نشست. فردوسی. ، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) : بفرمود تاپس به هنگام خواب برفتند سوی نشیم عقاب. فردوسی. نشیمی از او برکشیده بلند که ناید ز کیوان بر او بر گزند. فردوسی. نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است دو پّر تو فرخ کلاه من است. فردوسی. نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی به صد رنگ پیکرش بنگاشتی. اسدی
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند