نسود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (آنندراج). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل) (مهذب الاسماء). چیزی بی خشونت و درشتی که در غایت لغزندگی باشد. (جهانگیری). نرم. هموار. (غیاث اللغات). با شین نقطه دار (نشو) نیز هست. (برهان قاطع). صاف. نرم. صیقلی: الاغلاق، نسو شدن یعنی لشن و لغزنده شدن. (مجمل). التملس، نسو شدن. (مجمل). المص، نسوشدن رسن یعنی لشن و لغزان شدن. (مجمل) : نسو بود از آنگونه دیوار اوی که مانندآئینه بنمود روی. لبیبی. چون آئینه که تا روی وی راست و نسو باشد صورتها قبول می کند از هرچه صورت دارد، چون درشت شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند. (کیمیای سعادت). و سقنقور پوستش املس و نسو (باشد) . (ریاض الادویه). - سنگ نسو، رخام. (نصاب). - نسو کردن، جلا دادن و لخشان کردن. (ناظم الاطباء) : اخلاق، کهنه کردن و کهنه پوشانیدن و نسو کردن. (تاج المصادر بیهقی)
نسود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (آنندراج). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل) (مهذب الاسماء). چیزی بی خشونت و درشتی که در غایت لغزندگی باشد. (جهانگیری). نرم. هموار. (غیاث اللغات). با شین نقطه دار (نشو) نیز هست. (برهان قاطع). صاف. نرم. صیقلی: الاغلاق، نسو شدن یعنی لشن و لغزنده شدن. (مجمل). التملس، نسو شدن. (مجمل). المص، نسوشدن رسن یعنی لشن و لغزان شدن. (مجمل) : نسو بود از آنگونه دیوار اوی که مانندآئینه بنمود روی. لبیبی. چون آئینه که تا روی وی راست و نسو باشد صورتها قبول می کند از هرچه صورت دارد، چون درشت شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند. (کیمیای سعادت). و سقنقور پوستش املس و نسو (باشد) . (ریاض الادویه). - سنگ نسو، رخام. (نصاب). - نسو کردن، جلا دادن و لخشان کردن. (ناظم الاطباء) : اِخلاق، کهنه کردن و کهنه پوشانیدن و نسو کردن. (تاج المصادر بیهقی)
نسو. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت. (برهان قاطع). لغزان. املس. (یادداشت مؤلف) : ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان رو که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود. ناصرخسرو
نسو. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت. (برهان قاطع). لغزان. املس. (یادداشت مؤلف) : ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان رو که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود. ناصرخسرو
جمع واژۀ نسر، به معنی کرکس. رجوع به نسر شود: دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سور هم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی. این شهر سوری داشت که نسور بر موازاه شرفات او نرسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). از آن طایفه سباع را اشباعی تمام و نسور را سوری به نوا حاصل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 191). سباع بی نزاع با ذئاب درساختند و نسور بی نشور با عقاب همخوان گشتند. (جهانگشای جوینی). از اثر تیغ او به عرصۀ هیجا شور نشور است و نیز سور نسور است. دهخدا
جَمعِ واژۀ نسر، به معنی کرکس. رجوع به نسر شود: دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سور هم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی. این شهر سوری داشت که نسور بر موازاه شرفات او نرسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). از آن طایفه سباع را اشباعی تمام و نسور را سوری به نوا حاصل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 191). سباع بی نزاع با ذئاب درساختند و نسور بی نشور با عقاب همخوان گشتند. (جهانگشای جوینی). از اثر تیغ او به عرصۀ هیجا شور نشور است و نیز سور نسور است. دهخدا