جدول جو
جدول جو

معنی نسو - جستجوی لغت در جدول جو

نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
تصویری از نسو
تصویر نسو
فرهنگ فارسی عمید
نسو
(نَ سَ / سُو)
نسود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (آنندراج). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل) (مهذب الاسماء). چیزی بی خشونت و درشتی که در غایت لغزندگی باشد. (جهانگیری). نرم. هموار. (غیاث اللغات). با شین نقطه دار (نشو) نیز هست. (برهان قاطع). صاف. نرم. صیقلی: الاغلاق، نسو شدن یعنی لشن و لغزنده شدن. (مجمل). التملس، نسو شدن. (مجمل). المص، نسوشدن رسن یعنی لشن و لغزان شدن. (مجمل) :
نسو بود از آنگونه دیوار اوی
که مانندآئینه بنمود روی.
لبیبی.
چون آئینه که تا روی وی راست و نسو باشد صورتها قبول می کند از هرچه صورت دارد، چون درشت شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند. (کیمیای سعادت). و سقنقور پوستش املس و نسو (باشد) . (ریاض الادویه).
- سنگ نسو، رخام. (نصاب).
- نسو کردن، جلا دادن و لخشان کردن. (ناظم الاطباء) : اخلاق، کهنه کردن و کهنه پوشانیدن و نسو کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نسو
هموار، صاف، ساده
تصویری از نسو
تصویر نسو
فرهنگ لغت هوشیار
نسو
((نَ یا نِ))
چیز نرم، لطیف و هموار
تصویری از نسو
تصویر نسو
فرهنگ فارسی معین
نسو
نصف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسود
تصویر نسود
نسوها، هموارها، صاف ها، ساده ها، لطیفها و نازکها، جمع واژۀ نسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
نساء ها، زنان ها، جمع واژۀ نساء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
چیزی که در آتش نسوزد، ناسوز مثلاً آجر نسوز، پنبۀ نسوز، صندوق نسوز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
شترماده ای که بار بر آن مضطرب نشود، یا ناقه ای که بار وی بر دوش وی آید از شدت سیر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسو. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت. (برهان قاطع). لغزان. املس. (یادداشت مؤلف) :
ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان رو
که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نسر، به معنی کرکس. رجوع به نسر شود:
دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سور
هم ماتم دشمنان و هم سور نسور.
یزدانی.
این شهر سوری داشت که نسور بر موازاه شرفات او نرسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). از آن طایفه سباع را اشباعی تمام و نسور را سوری به نوا حاصل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 191). سباع بی نزاع با ذئاب درساختند و نسور بی نشور با عقاب همخوان گشتند. (جهانگشای جوینی).
از اثر تیغ او به عرصۀ هیجا
شور نشور است و نیز سور نسور است.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ بَ اَ)
که به آتش تباه نشود. قائم النار. (یادداشت مؤلف). ناسوز. که نمی سوزد. که از آتش گزند نمی بیند. ناسوزنده: آجر نسوز. پنبۀ نسوز. خاک نسوز. صندوق نسوز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امراءه نسوء، زن که گمان حمل بر وی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هموارولغزنده: بکوهی آتشین و نسوذه برشودچون بسرنزدیک رسدبازبشخشد وبپایان فروافتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسو کردن
تصویر نسو کردن
نرم و هموار ولغزنده ساختن (تخلیق نسوکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسور
تصویر نسور
جمع نسر، کرکسان لاشخوران جمع نسرکرکسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
ناسوزنده، چیزی که در آتش تباه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوی
تصویر نسوی
نسوی در فارسی نسایی از مرم نسا منسوب به نساازمردم نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوکردن
تصویر نسوکردن
نرم وهموارولغزنده ساختن: تخلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوج
تصویر نسوج
جمع نسج، بافت ها، جمع نسج
فرهنگ لغت هوشیار
نرم وساده وهموارولغزنده شده: انه صرح ممرد من قواریرظن طارمی است ازآبگینه پاک ساخته ونسوداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ایست مرکب ازبرگ خشک تملول نرم کوبیده وکمی آهک وآنرامیان لب و دندان ریزندومکندوآن درهندوپاکستان رواج داردناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
((نِ))
ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوده
تصویر نسوده
((نَ دِ))
هموار و لغزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسود
تصویر نسود
((نَ))
نرم و ساده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ واژه فارسی سره
زنانه سازی، عمل زنانگی
دیکشنری اردو به فارسی
زنانه بودن، زنانگی
دیکشنری اردو به فارسی
به طور زنانه، به شکلی زنانه
دیکشنری اردو به فارسی
زنانه
دیکشنری اردو به فارسی