جدول جو
جدول جو

معنی نسم - جستجوی لغت در جدول جو

نسم
(غَ زَ)
سخت وزیدن باد. (از ناظم الاطباء). نسیم. نسمان. (المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به نسیم شود، متغیر شدن چیزی. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیگرگون شدن، سپل زدن شتر. (از ناظم الاطباء). فروکوفتن شتر با سپلش زمین را و اثر گذاشتن در آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نسم
وزیدن
تصویری از نسم
تصویر نسم
فرهنگ لغت هوشیار
نسم
جایی که خورشید به آن کمتر بتابد، مقلوب نصف، نیمه ی چیزها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجم
تصویر نجم
(دخترانه)
ستاره، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
نفس کشیدن، دم زدن، وزش خفیف باد، جستجوی علم یا خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسم
تصویر منسم
سم شتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَسْ سِ)
زنده کننده مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زندگی بخش و حیات بخش و جان دهنده و برانگیزانندۀ حیات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَعْ عُ)
دم زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفس زدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تنفس. (اقرب الموارد) ، دم بخود کشیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بوئیدن نسیم را، الحدیث: لما تنسموا روح الحیوه، ای وجدوا نسیمها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بوئیدن و هوا گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر
شعر تو زیر بینی تو نهم
که ز سرگین بود تنسم خر.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، خوشبوی ناک گردیدن جای، یقال: تنسم المکان بالطیب، ای ارج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن در خواستن علم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرمی کردن در جستن علم و خبر، چیزی پس چیزی مانند وزش نسیم، یقال: تنسمت منه علماً، ای اخذته. (از اقرب الموارد) : دمنه گفت شتربه را بینم و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم. (کلیله و دمنه) ، نرم وزیدن باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خبر بد رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سزاوار. لایق. شایسته. قابل. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 388) ، آنکه منزل و مسکن معینی ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَس س)
وزیدن باد. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نرم وزیدن باد. (آنندراج). نسم. نسیم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
ناخن شتر. (دهار). سپل شتر و سپل شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خف شتر. ج، مناسم. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، نشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علامت و گویند رأیت منسماً من الأمر اعرف به وجهه. (از اقرب الموارد) ، راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریق و گویند، قد استقام المنسم. (از اقرب الموارد) ، روش و مذهب و جهت. و گویند من این منسمک، ای وجهتک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مذهب و وجه. ج، مناسم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
دم ها و بوهای خوش. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ نسمه. رجوع به نسمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ مَ)
دم روح. (منتهی الارب) (آنندراج). نفس. دم. نفس روح. (المنجد) (اقرب الموارد). ج، نسم، نسمات، انسان، یا هر جنبنده ای که جان داشته باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نسم، نسمات، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تن. (دهار). کس. تن. مردم. نفس. (یادداشت مؤلف) ، مملوک، مرد باشد یا زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مملوک اعم از مرد یا زن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). تنگی نفس. فی الحدیث: تنکبوا الغبار فان منه النسمه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
یک بار وزیدن باد. (ناظم الاطباء). رجوع به نسم شود
لغت نامه دهخدا
(نِسِ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 7هزارگزی جنوب پاوه و یک هزارگزی مغرب راه پاوه به روانسر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شیرچشمه، محصولش غلات و توتون و گردو و عسل و میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَسِ)
رستنیی است که ثمر آن را حب المنسم خوانند و در عطریات به کار برند. (برهان) (آنندراج). نام رستنیی است که در عطریات به کار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به حب المنسم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسم
تصویر بسم
لبخندیدن لبخند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسم
تصویر دسم
چربی گوشت، پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسمیل
تصویر نسمیل
سزاوار، لایق، شایسته، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
خانه، روش، راه سپل شتر شترمرغ و فیل، نشانه راه عمت راه، راه روش، گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
نفس کشیدن، دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نسمه در فارسی، دم (نفس)، روان (نفس)، آدمی، بنده، دم نفس، روح روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسمنسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسمه
تصویر نسمه
((نَ مِ یا مَ))
دم، نفس، روح، روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسم، نسمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
((تَ نَ سُّ))
جستجو کردن، دم زدن، نفس کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسم
تصویر اسم
نام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرم
تصویر نرم
لطیف، ظریف، آلت مردانگی، آل مردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جسم
تصویر جسم
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام
تصویر نام
اسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسم
تصویر آسم
تن گدم، ربو
فرهنگ واژه فارسی سره
دم، نفس، بنده، عبد، روان، روح، انسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنار سایه، پشت به آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم کاره
فرهنگ گویش مازندرانی