معنی منسم - لغت نامه دهخدا
معنی منسم
- منسم
(مَ سِ) - ناخن شتر. (دهار). سپل شتر و سپل شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خف شتر. ج، مناسم. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، نشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علامت و گویند رأیت منسماً من الأمر اعرف به وجهه. (از اقرب الموارد) ، راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریق و گویند، قد استقام المنسم. (از اقرب الموارد) ، روش و مذهب و جهت. و گویند من این منسمک، ای وجهتک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مذهب و وجه. ج، مناسم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا