جدول جو
جدول جو

معنی نسغ - جستجوی لغت در جدول جو

نسغ
(نُ)
آب درخت که از بریدن آن برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که از درخت هنگام بریدن برآید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مایع غذائی که ریشه های درخت از زمین جذب می کنند و در ساقه و برگهای درخت به وسیلۀ عروق جریان می یابد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نسغ
(نُسْ سَ)
جمع واژۀ ناسغ. رجوع به ناسغ شود
لغت نامه دهخدا
نسغ
(غُ)
رفتن بر زمین. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رفتن. (آنندراج) ، آب آمیختن شیر را. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). آب در شیر آمیختن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسغ الخبزه، غرزها. (اقرب الموارد). غرزها بالمنسغه. (معجم متن اللغه) (المنجد) ، گرفتن و برآوردن. (از منتهی الارب). نسغ ابله، اخذ منها شیئاً سلاّ ً. (اقرب الموارد) ، به تازیانه درخستن کسی را. (از منتهی الارب) (ازآنندراج). به تازیانه یا سنان کسی را زدن. (از معجم متن اللغه). نخس. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، به سخن درخستن کسی را و متهم کردن به چیزی و طعنه نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). طعنه زدن و متهم کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء). طعنه کردن در کسی. (از معجم متن اللغه). نزغ. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نسغه بکذا، رماه به. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، سوزن درخلانیدن واشمه دست کسی را جهت نگار و نشان. (از منتهی الارب) (آنندراج). سوزن درخلانیدن خالکوب در دست. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، فروهشته و نرم شدن بن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). سست شدن ریشۀدندانها. (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و رجوع به نسع شود، زدن شتر سپلش را بر جای گزیدگی پشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک
نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب
نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسا
تصویر نسا
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسار
لاشه، مردار، برای مثال نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام - معین - نسا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل
تصویر نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسخ
تصویر نسخ
نسخه ها، نوشته ها، جمع واژۀ نسخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، قرابت خویشی، خویشاوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، خاندان، سلسله، گهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج
تصویر نسج
بافته، تنیده، بافتگی، بافتن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
زدایش سترش، برانداختن، زشتکرد، رونویسی پاچن برداری، هیچش، دگر تنی فرهنگسار: جا به جایی روان آدمی پس از مرگ به تنی دیگر، زدایا گونه ای دبیره نویسی که پدید آورنده آن یک ایرانی به نام ابن مقله پی زاوی پارسی است او برای آن که از دشواری های کاربرد دبیری کوفی بکاهد زدایا را ساخت این دبیره از آن روی زدایا (نسخ) نامیده می شود که پس از پیدایش آن دبیره نویسی کوفی از میان رفته است (بهره از خط و خطاطان ابوالقاسم رفیعی مهر آبادی رویه 9)، جمع نسخه، نسک ها پاچن ها فاجین ها باطل کردن زایل کردن، تغییرصورت دادن، انتقال یافتن روح انسانی پس ازمرگ جسمی بجسم دیگر تناسخ مقابل مسخ فسخ رسخ، بطلان زوال: این نسخ مامی فرماییم وهرچه منسوخ کنیم ازآن کنیم تادیگری به از آن آریم. یاخط نسخ. یکی ازخطوط معروف اسلامی معمول درکشورهای اسلامی، خط بطلان، یاخط نسخ درچیزی کشیدن، آنراابطال کردن: چوزحرف ماگذشتی قلمی درآسمان کش بمثال لاابالی خط نسخ درجهان کش، (سیف اسفرنگی. تاریخ ادبیات دکترصفاج 2 ص 797) امابیان قران خط نسخ برآن کشید، جمع نسخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسر
تصویر نسر
قسمت جنوبی حیاط رو به شمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسف
تصویر نسف
خانه را از بیخ و بن کندن و ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق
تصویر نسق
روش، قاعده، رسم، دستور، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسل
تصویر نسل
فرزند، ولد، اولاد، بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسم
تصویر نسم
وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسی
تصویر نسی
فراموش کردن، فراموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزغ
تصویر نزغ
طعنه زدن، بزشتی یاد کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
زنان، درازی زندگی، باز پس انداختن (تک، امراه بی آن که پیوندی میان تک و رمن در کار باشد) زنان فراموشکار، پی شتالنگ جمع مراه. ازغیرلفظش زنان، نسا وصبیان اسیراسباب واموال بتاراج رفت
فرهنگ لغت هوشیار
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسغ
تصویر بسغ
((بَ سَ))
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد، سقف گنبدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسغ
تصویر رسغ
((رُ))
پیوندگاه کف دست و پا به ساق، استخوان های خرد مچ دست و پا، پا مچ پا، دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسی
تصویر نسی
((نَ))
آن که بسیار فراموشکار است، کثیرالنسیان، کسی که او را در عداد قومش به شمار نیاورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره