جدول جو
جدول جو

معنی نسغ

نسغ
(غُ)
رفتن بر زمین. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رفتن. (آنندراج) ، آب آمیختن شیر را. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). آب در شیر آمیختن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسغ الخبزه، غرزها. (اقرب الموارد). غرزها بالمنسغه. (معجم متن اللغه) (المنجد) ، گرفتن و برآوردن. (از منتهی الارب). نسغ ابله، اخذ منها شیئاً سلاّ ً. (اقرب الموارد) ، به تازیانه درخستن کسی را. (از منتهی الارب) (ازآنندراج). به تازیانه یا سنان کسی را زدن. (از معجم متن اللغه). نخس. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، به سخن درخستن کسی را و متهم کردن به چیزی و طعنه نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). طعنه زدن و متهم کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء). طعنه کردن در کسی. (از معجم متن اللغه). نزغ. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نسغه بکذا، رماه به. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، سوزن درخلانیدن واشمه دست کسی را جهت نگار و نشان. (از منتهی الارب) (آنندراج). سوزن درخلانیدن خالکوب در دست. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، فروهشته و نرم شدن بن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). سست شدن ریشۀدندانها. (از معجم متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و رجوع به نسع شود، زدن شتر سپلش را بر جای گزیدگی پشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا