جدول جو
جدول جو

معنی نسرد - جستجوی لغت در جدول جو

نسرد
(نَ رُ / نَ سُ / نُ سُ)
شکاری. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). شکارکننده. (برهان قاطع). صیاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسود
تصویر نسود
نسوها، هموارها، صاف ها، ساده ها، لطیفها و نازکها، جمع واژۀ نسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک
نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب
نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرد
تصویر سرد
آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد، چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد مثلاً چای سرد،
بی اعتنا، بی توجه مثلاً نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش آیند مثلاً حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی، بدون استفاده از اسلحه،
در هنر رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند مانند آبی، یکی از مزاج های چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورد
تصویر نورد
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه
میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود
بن مضارع نوردیدن و نوشتن
پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد
هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر
پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج
بساط
فرش
طومار
زیبا
درهم پیچیده شدن
جنگ، نبرد
درخور
کنایه از زوال
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نسو. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت. (برهان قاطع). لغزان. املس. (یادداشت مؤلف) :
ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان رو
که خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نسر. کرکسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم شهر کازرون است. (یادداشت مؤلف از المعجم). از بلادفارس است و قصبۀ کازرون است. (سمعانی). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کنه. جانوری است که بر حیوانات چسبد و خون بمکد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) (از جهانگیری). نارده به زیادتی ها نیز آمده. (شمس اللغات) (فرهنگ رشیدی) ، نیش پشه و شپش را هم گفته اند. (برهان قاطع). نیش پشه و شپش و کنه. (ناظم الاطباء) ، مردم لئیم و خسیس، داروئی که به تازی سنبل الطیب گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به زبان هندی نام یکی از حکما و مرتاضان هندوستان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). مأخوذ از سنسکریت، نام یکی از دانایان و فیلسوفان هند. (ناظم الاطباء). مؤلف فرهنگ نظام پس از نقل معنی فوق از فرهنگ جهانگیری نوشته است: (این معنی) اشتباه است چه نارد که یکی از نام های مردان هندو هم هست در اصل نام پسر یکی از سه خدا (برهما) است که از ران پدر بیرون آمده منزلش مثل خدایان دیگردر آسمان است اما همیشه در گردش است به زمین هم می آید و کارش فتنه پردازی میان خدایان و خدایان و انسان است، در کتاب پوران که هیجده جلد دارد و مجموعۀ احادیث صحیحۀ هندوهاست قصه های بسیار از کارهای نارد درج است. (فرهنگ نظام). نارد، نارذ، سانسکریت نارد. ابوریحان در تحقیق ماللهند (ص 55) آرد: گفته اند که براهم را پسری است به نام ’نارذ’ که کاری جز رؤیت آفریدگار ندارد و عادت او این است که در تردد خویش عصائی با خود برد که چون آن را بیندازد مار گردد و با آن عجایب میساخت و از آن دور نمی شد. (حاشیۀ دکتر معین بر ص 2093 برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 600 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری، قالیچه، گلیم، جاجیم و پلاس بافی است. دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ اصانلو هستند و عده ای از آنها در تابستان به ییلاق فیروزکوه میروند. مزرعۀ بیگلربگی که در انتهای رود خانه حبله رود واقع است جزو این ده بوده، نیزار طولانی در کنار و کف رودخانه دارد که نی آن بوسیلۀ زارعین ده جمعآوری شده و مصرف صادراتی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
آنچه بدان دوزند. (منتهی الارب) ، آنچه بدان سوراخ کنند. (از اقرب الموارد). آلتی است آهنی که بدان در چرم سوراخ کنند. (غیاث). درفش. (نصاب). سرید. بیز (در تداول مردم قزوین) ، لسان. زبان، نعل مخصوف و کفش که با درفش سوراخ شده باشد. (از اقرب الموارد).
- ابن مسرد، پسر کنیز، و آن دشنام است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نانخورشی که از گوشت بزغاله کنند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرد
تصویر مسرد
درز افراز درزی افراز زره بافته، درز دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارد
تصویر نارد
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد
تصویر سرد
چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
کارزار، جدال، جنگ، مجادله، منازعه، نزاع، ستیزگی، پیکار، رزم
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی که بوسیله دوطاس (کعبتین) وسی مهره (پانزده مهره سفید وپانزده مهره سیاه) برروی تخته (تخته نرد) یاصفحه ای مقوایی انجام میشودبدین طریق که هریک ازطرفین بازی مهره های خودراکه پانزده عدداست (یک طرف سیاه وطرف دیگر سفید) روی تخته می چینندوسپس بنوبت طاسها رامی اندازندومجموع خانه های دوطاس راماخذ قراردهندوطبق همان شماره مهره های خویش را براست یاچپ (طبق چیدن مهره ها) حرکت دهند این کارآن قدرادامه می یابدتاهمه مهره ها درشش خانه متصل آخری جمع شود. پس ازآن مهره هاراطبق شماره خالهای طاسهاازتخته نردخارج کنند. هرکدام ازطرفین که تمام مهره های خودرازودترخارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج شوددرصورتیکه طرف مقابل حتی یک مهره رانتوانسته باشدخارج کنددودست بنفع برنده حساب شودکه آنرا اصطلاحا} مارس {گویند. معمولادوربازی شامل، دست است. توضیح 1 اختراع نردطبق کارنامه اردشیربابکان وشاهنامه به بزرگمهر نسبت داده شده: بدین سان که گفتم بیاراست نرد برشاه شدسربسریادکرد... (شا. بخ 8 ص 2666) توضیح 2 نرددرقدیم هفت بازی داشته ازین قرار: فارد (فرد)، زیاد، ستا (سه تا)، خانه (خانه گیر)، طویل، هزاران (ده هزار)، منصوبه. توضیح 3 قدمادربعضی ازبازیهای مذکورمثل} سه تا {سه طاس بکارمیبردند: ازپی سی طفل رادریک بساط آن سه لعبت زاستخوان آخرکجاست ک (خاقانی. سج. 492) وبرخی مانندفردوزیاده رابادوطاس بازی میکردند. توضیح 4 وضع نردمنطبق باوضع طبیعت است: زیراکه دوران کعبتین در طاسک وظهورنقوش مختلف که مبادی بازیهای متنوعندبمناسبت سیرافلاک وسیارات است که مبادی حدوث حادثاتندوارباع بساط او که محل ظهورانواع افاعیل اندبمثابت عناصر اربعه... چنانکه فصول سال چهارندبساط نیز بچهارقسم مساوی قسمت شده وآنکه اورابه بیست وچهارقسم کرده بنابرآنست که ساعات شبانروزبیست وچهارندوعددمهره راسی بنابر آنکردندکه ماهی سی روزاست وباعتبارروزوشب یک نیمه آن سفیدویک نیمه آن سیاه کردند... ودرکعبتین مقابل یک نقطه شش نهاده اند ودرمقابل دوپنج ودرمقابل سه چهاربنابر آنچه خواستندنقش راازبالاوزیرچون جمع کنند ازهفت که عددسیاره است تجاوزنکندوشک نیست درآنکه اگردرجهتی هفت نقش کردندی نقوش مختلف صورت نبستی پس طریقه ای کردندکه دایماهفت مرعی باشدونقوش مختلف بماند، تنه وساقه درخت: ای خداوندی که فضل وفخروجاه وعزتوآن چو بیخ است این چونرداست ظن چوشاخ است این چوبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسود
تصویر نسود
((نَ))
نرم و ساده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
((نَ بَ))
جنگ، کارزار، مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورد
تصویر نورد
در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده» می دهد، مانند، کوه نورد، صحرانورد
فرهنگ فارسی معین
((نَ وَ))
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورد
تصویر نورد
((نِ رِ))
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نیواره، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
مبارزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورد
تصویر نورد
سفر
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزم، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا
متضاد: صلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاب، چین، پیچنده، لاپیچ، اندوخته، ذخیره، جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
1ـ اگر خواب ببنیید در نبردی شرکت دارید، علامت آن است که به همکاران خود برخوردی نامطلوب خواهید داشت و خطر دادخواهی در دادگاه شما را تهدید می کند. ، 2ـ مشاهده نبرد دیگران در خواب، علامت آن است که پول خود را هدر می دهید. اگر زنی چنین خواب ی ببیند، نشانه آن است که باید تهمت و غیبت دیگران بترسید. ، 3ـ اگر دختری نامزد خود را در حال نبرد به خواب ببیند، نشانه آن است که نامزد او فردی نالایق است. ، 4ـ اگر خواب ببینید در نبردی شکست خورده اید، نشانه آن است که حق مالکیتی را از دست می دهید. ، 5ـ اگر خواب ببینید به هنگام نبرد ضربه ای به دشمن می زنید، علامت آن است که علی رغم مخالفتهای موجود با شهامت و استقامت در کسب ثروت و افتخار موفق می شوید. ، 6ـ اگر خواب ببینید دو مرد با هم در حال نبرد هستند، نشانهآن است که در حرفه خود نگرانی و سردرگمی بسیار خواهید داشت. اما سود اندکی به دست می آورید. ، 7ـ اگر خواب ببینید که در راه خانه سیاهان با تیغ به شما حمله می کنند، نشانهآن است که از شغل خود نومید می شوید و با زیردستان خود دچار اختلاف می گردید. در خانواده نیز روابط نامطلوبی حکم فرما خواهد شد. ، 8ـ اگر خواب ببینید با سیاه پوستان در نبرد هستید، نشانه آن است که سیاه پوستان با پستی و حقارت شما را آزاد می دهند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سر و صدا نکن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای قورباغه
فرهنگ گویش مازندرانی
ستونی افقی درکارگاه بافندگی سنتی، نبرد جنگ
فرهنگ گویش مازندرانی