جدول جو
جدول جو

معنی نسج - جستجوی لغت در جدول جو

نسج
بافت، بافتن
تصویری از نسج
تصویر نسج
فرهنگ فارسی عمید
نسج(نُ سُ)
سجاده ها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (فرهنگ نظام) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ نسیج. (از اقرب الموارد). رجوع به نسیج شود
لغت نامه دهخدا
نسج
بافته، تنیده، بافتگی، بافتن جامه را
تصویری از نسج
تصویر نسج
فرهنگ لغت هوشیار
نسج((نَ))
بافت و بافتگی
تصویری از نسج
تصویر نسج
فرهنگ فارسی معین
نسج
بافت، بافتن، بافته، منسوج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسر
تصویر نسر
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک
نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب
نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، قرابت خویشی، خویشاوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
منسوج، بافته، بافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل
تصویر نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسا
تصویر نسا
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسار
لاشه، مردار، برای مثال نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام - معین - نسا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسخ
تصویر نسخ
نسخه ها، نوشته ها، جمع واژۀ نسخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنج
تصویر سنج
پسوند متصل به واژه به معنای سنجنده مثلاً سخن سنج، نکته سنج، زلزله سنج، گرما سنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جُلْ غَ)
گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بافت شناس. (لغات فرهنگستان). رجوع به بافت شناس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
عمل نسج شناس. بافت شناسی. رجوع به بافت شناسی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ عَ کَ)
بیت عنکبوت. خانه عنکبوت. پردۀ عنکبوت. کارتنک. کاره. (یادداشت مؤلف). تاری که عنکبوت تند:
بأسش چون نسج عنکبوت کند روی
جوشن خرپشته را و درع مزور.
منوچهری.
تا حصن تو نسج عنکبوت است
اوهن چه که احسن البیوت است.
جمال الدین اصفهانی.
، کنایه از هر چیز سست و بی ثبات و قوام. رجوع به نسج العنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ / سِ)
جای بافتن کرباس. (مهذب الاسماء). سرکار و کارگه. (منتهی الارب) (آنندراج). محل بافندگی و کارگاه و کار خانه نساجی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ / مَ سِ)
شانۀ بافنده. (دهار). شانۀ کرباس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کار چوب که بر وی جامه را بافند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که جامه را بر آن کشند تا بافته شود. (از اقرب الموارد) ، منسج الفرس، فرودسر کتف اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جایی از سر دو کتف اسب که به بن گردن پیوندد و گویند: وضع رمحه علی منسج فرسه. (از المنجد). میان گردن و شانه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ جُلْ عَ کَ)
نسج عنکبوت. رجوع به نسج عنکبوت شود، هر کاری که در نهایت سستی و ضعف باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج شناس
تصویر نسج شناس
بافت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسج
تصویر منسج
کارخانه بافندگی کار چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره