گلی سفید، کوچک و خوش بو با کاسه ای در وسط، برگ های سبز و دراز که پیاز آن کاشته می شود، نرجس، کنایه از چشم معشوق، برای مثال شب از نرگسش قطره چندی چکید / سحر دیده بر کرد و عالم بدید (سعدی۱ - ۹۴) نرگس شهلا: گل نرگس بزرگ و به رنگ سفید با کاسه ای زرد در میان آن
گلی سفید، کوچک و خوش بو با کاسه ای در وسط، برگ های سبز و دراز که پیاز آن کاشته می شود، نرجس، کنایه از چشم معشوق، برای مِثال شب از نرگسش قطره چندی چکید / سحر دیده بر کرد و عالم بدید (سعدی۱ - ۹۴) نرگس شهلا: گل نرگس بزرگ و به رنگ سفید با کاسه ای زرد در میان آن
پهلوی: نرکیس، از یونانی: نرکیسس، معرب آن نرجس، لاتینی: نرسی سوس، فرانسه: نرسیس. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نرجس. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). عبهر. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (السامی). از اسفرم هاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش. (از فرهنگ نظام). گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد. (ناظم الاطباء). و آن چند نوع است: شهلا و مسکین و صدپر. (انجمن آرا). گلی است از تیره نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 286) : دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند به هم. شهید. خم و خنبه پر ز انده دل تهی زعفران و نرگس و بید وبهی. رودکی. نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه. رودکی. پر از غلغل رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبار. فردوسی. خورش ها فرستاد و لختی نبید همان بوی ها نرگس و شنبلید. فردوسی. دوصد مرد برنا ز فرمانبران ابا دستۀ نرگس و زعفران. فردوسی. تا به ایام خزان نرگس بود تا به هنگام بهاران ارغوان. فرخی. تا نرگس اندرآید با کانون تا سوسن اندرآید با نیسان. فرخی. مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب. منوچهری. ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه. منوچهری. سرو را سبز قبائی به میان دربندند بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه. منوچهری. حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس. (تاریخ بیهقی ص 245). نگه کن که ماند همی نرگس نو ز بس سیم و زر تاج اسکندری را. ناصرخسرو. بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم. ناصرخسرو. نه غواص گوهر نه عطار عنبر به نزدیک نرگس چه مقدار دارد. ناصرخسرو. کم ز نرگس مباش اندر حزم چون کنی عزم رزم و مجلس بزم. سنائی. نرگس از خواب از آن حذر دارد که همی پاس تاج زر دارد. سنائی. وگرنه شاخها را جام نرگس به باغ اندر شرابی شاد مسکر. انوری (از آنندراج). لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان. خاقانی. در پیکر باغ شکل نرگس چشمی است که ریخته ست مژگان. خاقانی. اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب. خاقانی. چون نرگس جام زر بر کف نهاد. (سندبادنامه ص 15). و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند. (سندبادنامه ص 17). نرگس از عاشقان مخمور است چون من از هجر یار غمخواره. ؟ (از تاج المآثر). زلف بنفشه رسن گردنش دیدۀ نرگس درم دامنش. نظامی. زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت نرگس او سرمۀ مازاغ داشت. نظامی. گر دیدۀ نرگس نه سبل میدارد بینائی او چرا خلل میدارد. کمال اسماعیل. نرگس ار دم زند از شیوۀ چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینائی. حافظ. گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوۀ او نشدش حاصل و بیمار بماند. حافظ. لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی یارب که را داور کنم. حافظ. در موسم بهار چو نرگس ز شوق می سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها. غنی (از آنندراج). کور از روشنی مشعل نرگس بیند هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار. میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج). نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم. محسن تأثیر (از آنندراج). عصای سبز به کف زردروی و موی سپید به دور چشم توشد زار ناتوان نرگس. ؟ (از آنندراج). سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش با چشم نرگس آمد ناز و خمارها. شیبانی. چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب. شیبانی. نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش صد پیرهن حریر پوشیده پیاز. ؟ ، کنایه از چشم معشوق است. (برهان قاطع) (از آنندراج). و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست. (از آنندراج) : چو دانست کز مرگ نتوان گریخت بسی آب خونین ز نرگس بریخت. فردوسی. بدید آن سیه نرگس شهرناز پر از جادویی با فریدون به راز. فردوسی. پس آن دختران جهاندار جم ز نرگس گل سرخ را داده نم. فردوسی. خوی گرفته لالۀ سیرابش از زلف بلند خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار. فرخی. زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته. خاقانی. گر چو نرگس یرقان دارم باز گل خندان شوم ان شأالله. خاقانی. هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب. خاقانی. فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ روان کرده ز نرگس آب گلرنگ. نظامی. سمنبر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان به بازار ارم ریحان فروشان. نظامی. دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی. شب از نرگسش قطره چندی چکید سحر دیده برکرد و دنیا بدید. سعدی. نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست. حافظ. با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج. ؟ (از آنندراج). شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار. شیبانی. گاه از سوسنت کنند نگار گاه از نرگست دهند ندیم. شیبانی. اندر بر گل تو چرا هست جام می بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خار. شیبانی. - دو نرگس، دو چشم: فتنه شدم بر آن صنم کش بر خاصه بر آن دو نرگس دلکش بر. دقیقی. یکی آفرین کرد بر سام گرد وز آب دو نرگس همی گل سترد. فردوسی. دو ابرو کمان و دو نرگس دژم سر زلف را تاب داده به خم. فردوسی. دو گل را به دو نرگس آبدار همی شست تا شد گلان تابدار. فردوسی. دونرگس شدش ابر لؤلؤفکن به باران همی شست برگ سمن. اسدی. انیس دل گزینم آن دو نرگس خماررا نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را. شیبانی. - نرگسان، دو چشم: ز پیری خم آورد بالای راست هم از نرگسان روشنائی بکاست. فردوسی. چو سرو دلارای گردد به خم خروشان شود نرگسان دژم. فردوسی. همی گفت وز نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گرد ماه. اسدی. گفتی رفتی، به آستان تو که نه مستم خواندی، به نرگسان تو که نه گفتی دل و جان به جای دیگردادی ای جان و دلم قسم به جان تو که نه. صحاف رابط (از آنندراج). نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند. واضح (از آنندراج). نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی نه چهره گلی نه نرگسان مکحولی. یغما. ، کاسۀ چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس بود. (یادداشت مؤلف) : نهادند بر چشم روشنش داغ بمرد آن چراغ دو نرگس به باغ. فردوسی
پهلوی: نرکیس، از یونانی: نرکیسس، معرب آن نرجس، لاتینی: نرسی سوس، فرانسه: نرسیس. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نرجس. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). عبهر. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (السامی). از اسفرم هاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش. (از فرهنگ نظام). گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد. (ناظم الاطباء). و آن چند نوع است: شهلا و مسکین و صدپر. (انجمن آرا). گلی است از تیره نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 286) : دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند به هم. شهید. خم و خنبه پر ز انده دل تهی زعفران و نرگس و بید وبهی. رودکی. نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه. رودکی. پر از غلغل رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبار. فردوسی. خورش ها فرستاد و لختی نبید همان بوی ها نرگس و شنبلید. فردوسی. دوصد مرد برنا ز فرمانبران ابا دستۀ نرگس و زعفران. فردوسی. تا به ایام خزان نرگس بود تا به هنگام بهاران ارغوان. فرخی. تا نرگس اندرآید با کانون تا سوسن اندرآید با نیسان. فرخی. مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب. منوچهری. ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه. منوچهری. سرو را سبز قبائی به میان دربندند بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه. منوچهری. حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس. (تاریخ بیهقی ص 245). نگه کن که ماند همی نرگس نو ز بس سیم و زر تاج اسکندری را. ناصرخسرو. بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم. ناصرخسرو. نه غواص گوهر نه عطار عنبر به نزدیک نرگس چه مقدار دارد. ناصرخسرو. کم ز نرگس مباش اندر حزم چون کنی عزم رزم و مجلس بزم. سنائی. نرگس از خواب از آن حذر دارد که همی پاس تاج زر دارد. سنائی. وگرنه شاخها را جام نرگس به باغ اندر شرابی شاد مسکر. انوری (از آنندراج). لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان. خاقانی. در پیکر باغ شکل نرگس چشمی است که ریخته ست مژگان. خاقانی. اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب. خاقانی. چون نرگس جام زر بر کف نهاد. (سندبادنامه ص 15). و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند. (سندبادنامه ص 17). نرگس از عاشقان مخمور است چون من از هجر یار غمخواره. ؟ (از تاج المآثر). زلف بنفشه رسن گردنش دیدۀ نرگس درم دامنش. نظامی. زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت نرگس او سرمۀ مازاغ داشت. نظامی. گر دیدۀ نرگس نه سبل میدارد بینائی او چرا خلل میدارد. کمال اسماعیل. نرگس ار دم زند از شیوۀ چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینائی. حافظ. گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوۀ او نشدش حاصل و بیمار بماند. حافظ. لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی یارب که را داور کنم. حافظ. در موسم بهار چو نرگس ز شوق می سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها. غنی (از آنندراج). کور از روشنی مشعل نرگس بیند هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار. میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج). نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم. محسن تأثیر (از آنندراج). عصای سبز به کف زردروی و موی سپید به دور چشم توشد زار ناتوان نرگس. ؟ (از آنندراج). سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش با چشم نرگس آمد ناز و خمارها. شیبانی. چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب. شیبانی. نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش صد پیرهن حریر پوشیده پیاز. ؟ ، کنایه از چشم معشوق است. (برهان قاطع) (از آنندراج). و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست. (از آنندراج) : چو دانست کز مرگ نتوان گریخت بسی آب خونین ز نرگس بریخت. فردوسی. بدید آن سیه نرگس شهرناز پر از جادویی با فریدون به راز. فردوسی. پس آن دختران جهاندار جم ز نرگس گل سرخ را داده نم. فردوسی. خوی گرفته لالۀ سیرابش از زلف بلند خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار. فرخی. زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته. خاقانی. گر چو نرگس یرقان دارم باز گل خندان شوم ان شأالله. خاقانی. هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب. خاقانی. فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ روان کرده ز نرگس آب گلرنگ. نظامی. سمنبر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان به بازار ارم ریحان فروشان. نظامی. دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی. شب از نرگسش قطره چندی چکید سحر دیده برکرد و دنیا بدید. سعدی. نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست. حافظ. با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج. ؟ (از آنندراج). شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار. شیبانی. گاه از سوسنت کنند نگار گاه از نرگست دهند ندیم. شیبانی. اندر بر گل تو چرا هست جام می بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خار. شیبانی. - دو نرگس، دو چشم: فتنه شدم بر آن صنم کش بر خاصه بر آن دو نرگس دلکش بر. دقیقی. یکی آفرین کرد بر سام گرد وز آب دو نرگس همی گل سترد. فردوسی. دو ابرو کمان و دو نرگس دژم سر زلف را تاب داده به خم. فردوسی. دو گل را به دو نرگس آبدار همی شست تا شد گلان تابدار. فردوسی. دونرگس شدش ابر لؤلؤفکن به باران همی شست برگ سمن. اسدی. انیس دل گزینم آن دو نرگس خماررا نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را. شیبانی. - نرگسان، دو چشم: ز پیری خم آورد بالای راست هم از نرگسان روشنائی بکاست. فردوسی. چو سرو دلارای گردد به خم خروشان شود نرگسان دژم. فردوسی. همی گفت وز نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گرد ماه. اسدی. گفتی رفتی، به آستان تو که نه مستم خواندی، به نرگسان تو که نه گفتی دل و جان به جای دیگردادی ای جان و دلم قسم به جان تو که نه. صحاف رابط (از آنندراج). نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند. واضح (از آنندراج). نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی نه چهره گلی نه نرگسان مکحولی. یغما. ، کاسۀ چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس بود. (یادداشت مؤلف) : نهادند بر چشم روشنْش داغ بمرد آن چراغ دو نرگس به باغ. فردوسی
گیاهی است از رده تک لپه ای ها و گل هایش منفردند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند، کنایه از چشم معشوق
گیاهی است از رده تک لپه ای ها و گل هایش منفردند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند، کنایه از چشم معشوق
دیدن نرگس به خواب، دلیل بر مردی لطیف است. اگر زنی بیند که نرگس تازه داشت، دلیل که او را دختری آید صاحب جمال. اگر شوهر ندارد شوهر کند. اگر درخواب بیند که نرگس را از زمین برکند، دلیل که آن زن را طلاق دهد یا فرزندش بمیرد. اگر زنی بیند که نرگس را شوهر داد. دلیل که از وی جدا شود. حضرت دانیال دیدن نرگس در خواب سه وجه است. اول: مردی لطیف. دوم: فرزند. سوم: دوستی ثابت قدم.
دیدن نرگس به خواب، دلیل بر مردی لطیف است. اگر زنی بیند که نرگس تازه داشت، دلیل که او را دختری آید صاحب جمال. اگر شوهر ندارد شوهر کند. اگر درخواب بیند که نرگس را از زمین برکند، دلیل که آن زن را طلاق دهد یا فرزندش بمیرد. اگر زنی بیند که نرگس را شوهر داد. دلیل که از وی جدا شود. حضرت دانیال دیدن نرگس در خواب سه وجه است. اول: مردی لطیف. دوم: فرزند. سوم: دوستی ثابت قدم.
به معنی اول نرگ است که جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، و بعضی گویند این لغت به این معنی ترکی است. (برهان قاطع) (آنندراج). جرگه و حلقه زدن دور شکار. (ناظم الاطباء). مرحوم بهار در سبک شناسی در زمرۀلغات مغولی که وارد فارسی شده نوشته است: ’نرکه به معنی شکار جرگه (در تاریخ سیستان یرگه به یاء) و فارسی آن شکار رژه است که در بیهقی چاپی شکارژه به غلطچاپ شده است’. در ترکی جغتائی نارکه به معنی حلقه یادایره ای است که به دور چیزی ایجاد کنند. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نیز رجوع به نرگ و نرکه شود. - نرگه بستن،: شیران بسیار در آن بیشه دید، فرمود تا لشکربر مدار بایستادند و نرگه بستند. (جهانگشای جوینی). - نرگه زدن،: لشکر بغداد چون مور و ملخ درآمدند و پیرامون بارو بغداد نرگه زدند. (جهانگشای جوینی). - نرگه کردن،: و پیرامون قلعه که قرب شش فرسنگ است نرگه کردند. (جهانگشای جوینی). - نرگه کشیدن،: و او با برادرش بوچک بر هر دو طرف آب نرگه کشیدند. (جهانگشای جوینی). ، صف. قطار. خط. (ناظم الاطباء) : و اگر مثلاً صف را که نرگه خوانند راست ندارند. (جهانگشای جوینی)، انجمن. مجلس. (ناظم الاطباء)
به معنی اول نرگ است که جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، و بعضی گویند این لغت به این معنی ترکی است. (برهان قاطع) (آنندراج). جرگه و حلقه زدن دور شکار. (ناظم الاطباء). مرحوم بهار در سبک شناسی در زمرۀلغات مغولی که وارد فارسی شده نوشته است: ’نرکه به معنی شکار جرگه (در تاریخ سیستان یرگه به یاء) و فارسی آن شکار رژه است که در بیهقی چاپی شکارژه به غلطچاپ شده است’. در ترکی جغتائی نارکه به معنی حلقه یادایره ای است که به دور چیزی ایجاد کنند. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نیز رجوع به نرگ و نرکه شود. - نرگه بستن،: شیران بسیار در آن بیشه دید، فرمود تا لشکربر مدار بایستادند و نرگه بستند. (جهانگشای جوینی). - نرگه زدن،: لشکر بغداد چون مور و ملخ درآمدند و پیرامون بارو بغداد نرگه زدند. (جهانگشای جوینی). - نرگه کردن،: و پیرامون قلعه که قرب شش فرسنگ است نرگه کردند. (جهانگشای جوینی). - نرگه کشیدن،: و او با برادرش بوچک بر هر دو طرف آب نرگه کشیدند. (جهانگشای جوینی). ، صف. قطار. خط. (ناظم الاطباء) : و اگر مثلاً صف را که نرگه خوانند راست ندارند. (جهانگشای جوینی)، انجمن. مجلس. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان ارومیه، در 12هزارگزی جنوب شرقی سلوانا، در درۀ معتدل هوائی واقع است و 405 تن سکنه دارد. آبش از دره ناری، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان ارومیه، در 12هزارگزی جنوب شرقی سلوانا، در درۀ معتدل هوائی واقع است و 405 تن سکنه دارد. آبش از دره ناری، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مأخوذ از نرگس پارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب نرگس است. (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات). نرگس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عبهر. رجوع به نرگس شود
مأخوذ از نرگس پارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب نرگس است. (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات). نرگس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عبهر. رجوع به نرگس شود
کرکس. مرغ مردارخوار. (برهان). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجازاً پرهای تیررا کرگس گویند. (غیاث اللغات). رجوع به کرکس شود. - کرگسان گردون، کرکسان فلک. (برهان). دو ستاره بصورت کرگس یکی را نسر طایر و دیگری را نسر واقع گویند. (غیاث اللغات). نسر طایر و نسر واقع که دو صورتند از چهل وهشت صورت فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به کرکس و ترکیب های ذیل این کلمه و نسر شود. - کرگس ترکش، تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء)
کرکس. مرغ مردارخوار. (برهان). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گِد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجازاً پرهای تیررا کرگس گویند. (غیاث اللغات). رجوع به کرکس شود. - کرگسان گردون، کرکسان فلک. (برهان). دو ستاره بصورت کرگس یکی را نسر طایر و دیگری را نسر واقع گویند. (غیاث اللغات). نسر طایر و نسر واقع که دو صورتند از چهل وهشت صورت فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به کرکس و ترکیب های ذیل این کلمه و نسر شود. - کرگس ترکش، تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء)
ارغس. شهری بیونان (پله پونز) ، نزدیک خلیج نپلی، دارای 10500 تن سکنه، و آن در قدیم کرسی ارگلی بود و بعدها به تبعیت اسپارت درآمد. پیروس در محاصرۀ ارگس کشته شد (272 ق. م). رجوع به ایران باستان ص 760 و 1110 شود
ارغس. شهری بیونان (پله پونز) ، نزدیک خلیج نُپلی، دارای 10500 تن سکنه، و آن در قدیم کرسی اَرگُلی بود و بعدها به تبعیت اسپارت درآمد. پیروس در محاصرۀ ارگس کشته شد (272 ق. م). رجوع به ایران باستان ص 760 و 1110 شود
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد: گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس. رودکی. در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد: گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس. رودکی. در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف ِ برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
بمعنی معاذاﷲ. (فرهنگ اسدی چ طهران و نسخۀ نخجوانی) پرگست. دورباد. هرگز: گرچه نامردمیست، مهر و وفاش بشود هیچ از این دلم، پرگس. رودکی. ناگاه صوت طبل قافله آمد گفتم آواز طبل نامد (آمد) پرگس. غضایری (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و رجوع به پرگست شود
بمعنی معاذاﷲ. (فرهنگ اسدی چ طهران و نسخۀ نخجوانی) پرگست. دورباد. هرگز: گرچه نامردمیست، مهر و وفاش بشود هیچ از این دلم، پرگس. رودکی. ناگاه صوت طبل قافله آمد گفتم آواز طبل نامد (آمد) پرگس. غضایری (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و رجوع به پرگست شود
هرگز. پرگس. پرگست. یرگست. حاش للّه. دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف) : گرچه نامردم است آن ناکس نشود سیر ازاو دلم یرگس. رودکی. گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست. (تاریخ بخارای نرشخی). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود
هرگز. پرگس. پرگست. یرگست. حاش للّه. دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف) : گرچه نامردم است آن ناکس نشود سیر ازاو دلم یرگس. رودکی. گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست. (تاریخ بخارای نرشخی). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، در 9هزارگزی راه خرم آباد به کوهدشت در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ نرگسه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن سیاه چادر و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، در 9هزارگزی راه خرم آباد به کوهدشت در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ نرگسه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن سیاه چادر و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 6 هزارگزی شمال غربی جوی زر و 2 هزارگزی جنوب راه شاه آباد به ایلام، در دشت سردسیری واقع است و 750 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 6 هزارگزی شمال غربی جوی زر و 2 هزارگزی جنوب راه شاه آباد به ایلام، در دشت سردسیری واقع است و 750 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب به نرگس. (ناظم الاطباء). چون نرگس. مانند نرگس، جنسی از جامه باشد که پوشند، نوعی از طعام که خورند. (برهان قاطع). نوعی طعام است و ظاهر این است که از خاگینه بود، زردی و سفیدی آن را به نرگس تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). نام خورشتی است که با تخم مرغ زده و پیاز خوردکرده در روغن سرخ کرده می شود و گاهی اسفناج هم ریخته می شود که از جهت شباهت اجزای آن به نرگس چنان نامیده شده. (فرهنگ نظام). بورانی اسفناج که بر روی آن تخم مرغ شکنند و به مجموع ماننده شود به کاسه و گلبرگ های نرگس. گل در چمن. (یادداشت مؤلف). - قلیۀ نرگسی، آن چنان باشد که بیضه های مرغ را جوش داده پوست دور کرده در قیمه می پیچیده می پزند و به وقت خوردن هر بیضه را از کارد دو نیم کرده می نهند، زردی و سفیدی آن مشابه به گل نرگس می نماید. (غیاث اللغات) : و قلیۀ نرگسی که در وی گوشت و گندنا و نخود و باقلی بود و زردۀ خایه برافکنند بهترین غذائی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، قسمی از پلاو. (غیاث اللغات). نوعی از پلاو. (آنندراج) : دهد از نرگسی پلاو چون یاد بود از نظم نرگسی دلشاد. یحیی کاشی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). رشته پولاو چو پا بر سر این سفره نهد نرگسی در قدمش سیم و زر آرد به نثار. بسحاق اطعمه. ، اشاره کردن به چشم از عالم چشمک زدن و به معنی طنز کردن. (غیاث اللغات). به معنی زبان برآوردن محبوبان از روی عشوه و ناز و طرب و طنز و طعن و کنایه از ایما و اشاره. (فرهنگ نظام) (از آنندراج) : به هنگام تکلم نرگسی های تو را نازم که آری همچو برگ گل زبان را از دهن بیرون. باقر کاشی (از فرهنگ نظام). شمعت که سراپای زبان آمده است از دست زبان خود به جان آمده است چون شاهد شوخ در میان آمده است چشمک زن و نرگسی زنان آمده است. باقر کاشی (از فرهنگ نظام). از آن سر ز بزم چمن وازده که نرگس بر او نرگسی ها زده. ملاطغرا (از فرهنگ نظام). در بغل نرگسی زنان شجره آن نهال سیه دلی ثمره. شفائی (از فرهنگ نظام). یادآن شوخی که چشمک بر نگاهش می زدم نرگسی بر گوشۀ چشم سیاهش می زدم. ناظم هروی (از آنندراج)
منسوب به نرگس. (ناظم الاطباء). چون نرگس. مانند نرگس، جنسی از جامه باشد که پوشند، نوعی از طعام که خورند. (برهان قاطع). نوعی طعام است و ظاهر این است که از خاگینه بود، زردی و سفیدی آن را به نرگس تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). نام خورشتی است که با تخم مرغ زده و پیاز خوردکرده در روغن سرخ کرده می شود و گاهی اسفناج هم ریخته می شود که از جهت شباهت اجزای آن به نرگس چنان نامیده شده. (فرهنگ نظام). بورانی اسفناج که بر روی آن تخم مرغ شکنند و به مجموع ماننده شود به کاسه و گلبرگ های نرگس. گل در چمن. (یادداشت مؤلف). - قلیۀ نرگسی، آن چنان باشد که بیضه های مرغ را جوش داده پوست دور کرده در قیمه می پیچیده می پزند و به وقت خوردن هر بیضه را از کارد دو نیم کرده می نهند، زردی و سفیدی آن مشابه به گل نرگس می نماید. (غیاث اللغات) : و قلیۀ نرگسی که در وی گوشت و گندنا و نخود و باقلی بود و زردۀ خایه برافکنند بهترین غذائی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، قسمی از پلاو. (غیاث اللغات). نوعی از پلاو. (آنندراج) : دهد از نرگسی پلاو چون یاد بود از نظم نرگسی دلشاد. یحیی کاشی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). رشته پولاو چو پا بر سر این سفره نهد نرگسی در قدمش سیم و زر آرد به نثار. بسحاق اطعمه. ، اشاره کردن به چشم از عالم چشمک زدن و به معنی طنز کردن. (غیاث اللغات). به معنی زبان برآوردن محبوبان از روی عشوه و ناز و طرب و طنز و طعن و کنایه از ایما و اشاره. (فرهنگ نظام) (از آنندراج) : به هنگام تکلم نرگسی های تو را نازم که آری همچو برگ گل زبان را از دهن بیرون. باقر کاشی (از فرهنگ نظام). شمعت که سراپای ْ زبان آمده است از دست زبان خود به جان آمده است چون شاهد شوخ در میان آمده است چشمک زن و نرگسی زنان آمده است. باقر کاشی (از فرهنگ نظام). از آن سر ز بزم چمن وازده که نرگس بر او نرگسی ها زده. ملاطغرا (از فرهنگ نظام). در بغل نرگسی زنان شجره آن نهال سیه دلی ثمره. شفائی (از فرهنگ نظام). یادآن شوخی که چشمک بر نگاهش می زدم نرگسی بر گوشۀ چشم سیاهش می زدم. ناظم هروی (از آنندراج)