جدول جو
جدول جو

معنی نرگسه

نرگسه
گلی که از عاج یا استخوان به شکل گل نرگس درست کنند، گچ بری در سقف یا دیوار اتاق به شکل گل نرگس
تصویری از نرگسه
تصویر نرگسه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نرگسه

نرگسه

نرگسه
صورت گل نرگس که ازعاج یا استخوان دیگرمی تراشیدندوبرسقف خانه ها نصب میکردند، نرگسدان، ستاره (آسمان) : درکام صبح ازناف شب مشک است عمداریخته زرین هزاران نرگسه برسقف میناریخته. (خاقانی. سج. 377)، پروین ثریا. یانرگسه سقف چرخ پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار

نرگسه

نرگسه
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، در 9هزارگزی راه خرم آباد به کوهدشت در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ نرگسه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن سیاه چادر و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

نرگسی

نرگسی
خوراکی که از اسفناج، پیاز، تخم مرغ و روغن تهیه می شود
نرگسی
فرهنگ فارسی عمید

نرگسی

نرگسی
منسوب به نرگس، چشم. یا نرگسی رابستن وفسفسی رابازکردن، بخواب رفتن، چشمک، نوعی پارچه لطیف گرانبهانرگس، خورشی است که با تخم مرغ زده وپیازخردکرده درروغن سرخ کرده تهیه کنندوگاه درآن اسفناج ریزند، نوعی پلو
فرهنگ لغت هوشیار

نرگسی

نرگسی
یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند، نوعی پارچه گرانبها
نرگسی
فرهنگ فارسی معین

برگسه

برگسه
پوشیده و پنهان و نهفته. (از برهان) (ناظم الاطباء). برگشه:
دی بسی کس ز شاه مدرسه خواست
ظاهر است این نهان و برگسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

نرگسی

نرگسی
منسوب به نرگس. (ناظم الاطباء). چون نرگس. مانند نرگس، جنسی از جامه باشد که پوشند، نوعی از طعام که خورند. (برهان قاطع). نوعی طعام است و ظاهر این است که از خاگینه بود، زردی و سفیدی آن را به نرگس تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). نام خورشتی است که با تخم مرغ زده و پیاز خوردکرده در روغن سرخ کرده می شود و گاهی اسفناج هم ریخته می شود که از جهت شباهت اجزای آن به نرگس چنان نامیده شده. (فرهنگ نظام). بورانی اسفناج که بر روی آن تخم مرغ شکنند و به مجموع ماننده شود به کاسه و گلبرگ های نرگس. گل در چمن. (یادداشت مؤلف).
- قلیۀ نرگسی، آن چنان باشد که بیضه های مرغ را جوش داده پوست دور کرده در قیمه می پیچیده می پزند و به وقت خوردن هر بیضه را از کارد دو نیم کرده می نهند، زردی و سفیدی آن مشابه به گل نرگس می نماید. (غیاث اللغات) : و قلیۀ نرگسی که در وی گوشت و گندنا و نخود و باقلی بود و زردۀ خایه برافکنند بهترین غذائی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، قسمی از پلاو. (غیاث اللغات). نوعی از پلاو. (آنندراج) :
دهد از نرگسی پلاو چون یاد
بود از نظم نرگسی دلشاد.
یحیی کاشی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
رشته پولاو چو پا بر سر این سفره نهد
نرگسی در قدمش سیم و زر آرد به نثار.
بسحاق اطعمه.
، اشاره کردن به چشم از عالم چشمک زدن و به معنی طنز کردن. (غیاث اللغات). به معنی زبان برآوردن محبوبان از روی عشوه و ناز و طرب و طنز و طعن و کنایه از ایما و اشاره. (فرهنگ نظام) (از آنندراج) :
به هنگام تکلم نرگسی های تو را نازم
که آری همچو برگ گل زبان را از دهن بیرون.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
شمعت که سراپای ْ زبان آمده است
از دست زبان خود به جان آمده است
چون شاهد شوخ در میان آمده است
چشمک زن و نرگسی زنان آمده است.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
از آن سر ز بزم چمن وازده
که نرگس بر او نرگسی ها زده.
ملاطغرا (از فرهنگ نظام).
در بغل نرگسی زنان شجره
آن نهال سیه دلی ثمره.
شفائی (از فرهنگ نظام).
یادآن شوخی که چشمک بر نگاهش می زدم
نرگسی بر گوشۀ چشم سیاهش می زدم.
ناظم هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا