جدول جو
جدول جو

معنی نرو - جستجوی لغت در جدول جو

نرو
شخص بدجنس وناسازگار: بنظر میاید ازآن نوع آدمهای خشک و نروی باشد که قلق کارشان باین زودی بدست کس نمیاید، نفع طلب وبدعهد
فرهنگ لغت هوشیار
نرو
((نَ))
آدم بدجنس و بدقلق و منفعت طلب
تصویری از نرو
تصویر نرو
فرهنگ فارسی معین
نرو
فرد بدجنس و نخاله، فاسق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برو
تصویر برو
(پسرانه)
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نروک
تصویر نروک
نرمانند مانند نر، در علم زیست شناسی ریشۀ گیاهی کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرولاس
تصویر نرولاس
نر و ماده
نرولاس کردن: جفت و جور کردن
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 45هزارگزی شمال غربی پاوه و 3هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 550 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش انواع میوه ها و لبنیات، شغل اهالی کرایه کشی و باغبانی و گله داری و شال بافی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُرْ وِ)
مملکتی در نیمۀ غربی شبه جزیره اسکاندیناوی. از شمال به اقیانوس منجمد شمالی، از جنوب به دریای شمال، از مشرق به کشور سوئد و از مغرب به اقیانوس اطلس محدود است. جمعیت آن در سال 1953 میلادی 3375000 نفر بود (در هر کیلومتر مربع ده نفر). اهالی نروژ از نژاد ژرمن و زبانشان نیز شعبه ای از السنۀ ژرمنی است و اغلب مذهب پرتستان دارند. حکومت آن مشروطۀ سلطنتی است. پایتخت آن شهر اسلو است با جمعیتی در حدود پانصدهزار تن. شهرهای مهمش عبارت است از: برگن، تروندهیم، استاوانگر. صادرات نروژ چوب های جنگلی و کاغذ و ماهی و لبنیات است. واحدپولش ’کرون’ نام دارد
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ)
نارفته. نرفته. ناروبیده. جاروب ناکرده. جاروب ناشده
لغت نامه دهخدا
(نَرْ)
نام عقل کرۀ زهره. (ناظم الاطباء). نام خرد آسمان زهره. (انجمن آرا). برساختۀ دساتیر است
لغت نامه دهخدا
(مُ رُ)
مونروئه. دولت مرد امریکائی (1758-1831م.) که از سال 1817 تا 1825 رئیس جمهوری ممالک متحدۀ امریکا بود و اشتهارش بر این است که در سال 1823 میلادی نظریۀ خود را که قطع مداخله در امور امریکائیان بوسیلۀ اروپائیان و امریکائیان در امور اروپائیان بود اعلام کرد که به دکترین منرو شهرت یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کسی که مباشر گرفتن جریمه می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَرْ)
دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در 108هزارگزی شمال شرقی کهنوج و 2هزارگزی مغرب راه ریگان به کهنوج در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و حبوبات و خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ رُنْ)
کلادیوس سزار آگوستوس ژرمانیکوس. امپراطور روم. به سال 37 میلادی تولد یافت. در سال 54 میلادی به امپراطوری روم رسید. مردی دیوانه خو و سرکش بود. سه بار قصد کشتن مادر خود کرد و سرانجام به خون مادر دست آلود. به سال 64 میلادی شهر رم را به هوس ابلهانه ای در آتش بسوخت و در سال بعد با جمعی از مطربان و رقاصان به یونان سفر کرد. سرانجام بر اثر شورش مردم و سنای رم در سال 68 میلادی مجبور به خودکشی گشت
لغت نامه دهخدا
(نَرْ وَ)
سنگی تنک و سپید که گاه بدان ذبح کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درو
تصویر درو
عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر جبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرو
تصویر ذرو
باد دادن باد دادن گندم، پرانیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنو
تصویر رنو
شاد، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
فرهنگ لغت هوشیار
نرینه ومادینه مذکرومونث، دو دگمه جامه که بهم جفت شوند، هردوچیزی که بخشی ازیکی درسوراخ دیگری فرورود
فرهنگ لغت هوشیار
باهم جورکردن دوچیزکوچک وبزرگ مثلا درفالهای گردوگذاشتن گردوهای ریزدر برابر درشت جورکردن بارهای کوچک بابزرگ یالنگه درهای کوچک وبزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نروند
تصویر نروند
پارسی تازی گشته نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرور
تصویر نرور
فرانسوی جوشی
فرهنگ لغت هوشیار
مانندنر. یازن نروک، زن عقیم نازا، زنی که اخلاق ورفتار مردان دارد، اسم فارسی بیخی است شبیه بلعبت بربری وازآن بزرگتر و سفید وبرگش شبیه ببرگ خربزه وچون بقدرشبری شود شکل برگ منقلب میگرددوبعربی دوا النمرخوانند. توضیح با ماخذی که دردست داشتیم این گیاه شناخته نشد. یااسفناج نروک. نوعی اسفناج زمخت وکم برگ وبی حاصل. یاتوت نروک. توتی که میوه نمی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرو
تصویر ثرو
بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ رُ لُ))
مطالعه ساختار و کارکرد و بیماری های دستگاه عصبی و روش های درمان آن بیماری ها، عصب پزشکی (واژه فرهنگستان)، مطالعه ساختار و کارکرد دستگاه عصبی، عصب شناسی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نروک
تصویر نروک
((نَ))
زن عقیم، نازا، زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرولاسی
تصویر نرولاسی
جنسیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرم
تصویر نرم
لطیف، ظریف، آلت مردانگی، آل مردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی سرو کوهی که از چوب محکمی برخوردار است و در خانه سازی
فرهنگ گویش مازندرانی
زنی که نازا باشد، درختی که حاصل ندهد، گربه ی نر
فرهنگ گویش مازندرانی