- ندبه
- گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
معنی ندبه - جستجوی لغت در جدول جو
- ندبه
- گریه و زاری و شیون
- ندبه ((نُ بَ یا بِ))
- بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هندبا. یا هندبه زرقه. قاطانتقی
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و به جای دم اوست و تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است
برگزیده، برگزیده از هر چیز، کنایه از دانا، باهوش
تب کردن یک روزدرمیان یا چندروزدرمیان، مالاریا، نوبت
گوژ، برآمدگی، برجستگی در پشت، برآمدگی در زمین، کار دشوار
نام آور، گرامی، هوشیار زیرک
ندوه در فارسی انجمن رایستان گروه انجمن
ندرت در فارسی کمیابی، تنهایی تنها بودن
زمین فراخ
گرامی گوهر
برگزیده از هر چیز، منتخب
نسبت در فارسی هارفت همگر، خویشی خویشاوندی، پیوستگی پیوند، وابستگی به سنجش تااندازه ای نسبت بدیگران (دیگرها) : فلان نسبه آدم خوبی است، تاحدی. توضیح صحیح صورت فوق است و} نسبتا {غلط است
هفت (جرعه)، کار زشت
ستون
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا
نکبت در فارسی پلاسک هولشک خواری نگوساری، رنج
خرخاکی
((دُ بِ))
فرهنگ فارسی معین
دمبه، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنه او آویخته و محتوی چربی است، پیه، چربی، گذار کردن نوعی رمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی. با دنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن به آن
حشره ای خاکستری رنگ با پاهای بسیار ریز که در جاهای نمناک پیدا می شود، پرپا، خرخاکی
غارت، غارتگری
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
ظریف و نجیب، عمل مستحبی
((دَ بِّ))
فرهنگ فارسی معین
ظرف روغن، مجازاً بیضه، خایه، (مج) اثاثه، لوازم
دبه و زنبیل گرفتن: کنایه از گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج
دبه و زنبیل گرفتن: کنایه از گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج