جدول جو
جدول جو

معنی نخیط - جستجوی لغت در جدول جو

نخیط(غَ)
تشنیع کردن و بد گفتن و دشنام دادن. نخط. (منتهی الارب). رجوع به نخط شود، گردن کشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکبر کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیط
تصویر خیط
رشته، نخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیل
تصویر نخیل
درخت خرما، خرمابن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
شادمان، سرخوش، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
ناکس، خسیس و فرومایه، پست
کمینگاه، نخیزگاه
تخمدان
جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جا به جا کنند
فرهنگ فارسی عمید
(غَی ی)
بینی افشاندن ماده بز یا عطسه دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، جوشیدن و تیرک زدن دیگ جوشان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جوشیدن دیگ. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بانگ کردن آهو. (اقرب الموارد). تیزدادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوزیدن. (از اقرب الموارد) ، گفتن سخنی را که به فهم نرسد. (از منتهی الارب). سخنی گفتن که به فهم نرسد. (از ناظم الاطباء). تکلم کردن بما لایفهم. (از اقرب الموارد) ، نفط. (منتهی الارب). آبله کردن دست. (بحر الجواهر). آبله شدن دست. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام مردی بنّا که در بصره برای زیاد ساختمانی بنا کرد و قبل از اتمام آن فرار کرد و به مرو رفت و هرگاه به زیاد می گفتند بنا راتمام ساز می گفت: حتی یرجعالنشیط من مرو (باشد تا نشیط از مرو برگردد) و نشیط هرگز بازنگشت و این جمله ضرب المثل شد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانشاط. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد کسلان. ج، نشاط، نشاطی ̍، خداوند ستور شادمان، یا مردی که اهلش شادمان باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردی که اهل و عیالش یا ستورانش سرخوش باشند. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). منشط. (از متن اللغه) ، ناشط. (متن اللغه). نعت از نشاط است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ناشط و نشاط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بندۀ آزادکرده. (منتهی الارب). مولی المولی. (اقرب الموارد). بنده ای که شخص آزادشده آزاد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گروهی از مردم که در بطایح فرودآمدند. (منتهی الارب). گروه نبط که در بطایح میان عراقین فرودآمدند. (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آبی که خارج شوداز چاه چون آن را حفر کنند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرد بددل و عقل رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نخب
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
نخر. رجوع به نخر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
رجوع به نه خیر شود. نه ! لا. ابداً. اصلاً. مقابل بله و بلی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جمع واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یَ)
سپستان. (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود
لغت نامه دهخدا
(مِخْ یَ)
آنچه به آن جامه دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوزن. (آنندراج) (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان جرجانی). سوزن و هر آنچه بدان جامه دوزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
گردنکشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آمیختن سپیدی موی با سیاهی، یا مانند خیوط گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن سپیدی موی با سیاهی. (آنندراج). پدید شدن موی سپید در سر همچون خیط. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخیر
تصویر نخیر
خیر، نه، جواب منفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
خوشحال، سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
کویک مخ خرما بن درخت خرما: گشته زمین اوبخیل ظب اندرومانده قلیل آورده برروی نخیل اینک کرات اینک رغل. (لامعی. تاریخ ادبیات دکترصفا. ج 393: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
گذر گاه، مار گذر غیژ گاه مار سپستان از گیاهان در زیده دوخته شده سوزن، محل عبور معبر گذرگاه مسلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیط
تصویر تخیط
درزیگری درزی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط
تصویر خیط
گله شتر مرغ، گروه ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
((نَ))
فرومایه، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیل
تصویر نخیل
((نَ))
خرمابن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
((نَ))
شادمان، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مِ یَ))
سوزن، محل عبور، گذرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مَ))
دوخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
کمین، زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیط
تصویر خیط
((خَ یا خِ))
رشته، سلک، جمع اخیاط
فرهنگ فارسی معین
بانشاط، خرم، خوشدل، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور، مشعوف
متضاد: ناشاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمابن، فسیل، مغ، نخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد