جدول جو
جدول جو

معنی نخیرگاه - جستجوی لغت در جدول جو

نخیرگاه(نَ)
کمینگاه. (ناظم الاطباء). نخیزگاه. رجوع به نخیر و نخیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرگاه
تصویر نظرگاه
دیدگاه، عقیده، جای نظر کردن، جای نگریستن، تماشاگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
شکارچی، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ)
آخورگه. آخر:
ابلق ایام در آخورگهش
زاویۀ فخر و تفاخرگهش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
جای پست و فرود. (ناظم الاطباء). (از: نشیب + گاه). رجوع به نشیب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارچی. صیاد. قناص وحوش. (یادداشت مؤلف) :
تو خود دانی که ویرو چون جوان است
به دشت و کوه بر نخجیرگان است.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اصل اسم خازن کسری است و نیز اسم ناحیتی است از نواحی قهستان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام نوائی است از موسیقی که باربد مصنف آن است. (از جهانگیری). نام لحن آخر است از جملۀ سی لحن باربد، و آن را نخچیرگانی هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نام لحن بیست وهفتم است از الحان باربد. (حاشیۀ برهان قاطع معین). و نیز رجوع به مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 2 ص 3 و 4 شود:
چو بر نخچیرگان تدبیر کردی
بسی چون زهره را زنجیر کردی.
نظامی.
، نام نوائی است از موسیقی. (از برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام نوایی از موسیقی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظاهراً مصحف نخچیرگان است، چه در الحان باربدی مذکور در خسرو و شیرین نظامی نخچیرگاو نیامده اما گنج گاو آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پایتخت: و همواره دارالملک و سریرگاه ملوک فرس بوده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 3).
با رفعت و قدر باد جاهت
با فتح و ظفر سریرگاهت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ گَهْ)
شکارگاه. صیدگاه. نخچیرگاه. نخجیرگاه:
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد ز نخچیرگه گشت باز.
فردوسی.
دگر هفته با لشکر سرفراز
به نخچیرگه رفت با یوز و باز.
فردوسی.
همی بود بهمن به زاولستان
به نخچیرگه با می و گلستان.
فردوسی.
یوز زآن فخر که شد در خور نخچیرگهش
بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او.
ادیب صابر.
گفت فرمان تو راست کار بساز
تا ز نخچیرگه من آیم باز.
نظامی.
به نخچیرگه شیر کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) :
وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اندرون خانه. اندرونی. درون خانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارگاه. (ناظم الاطباء). شواهدذیل نخچیرگاه ذکر شده است. رجوع به نخچیرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کمینگاه. (برهان قاطع) (لغت فرس). رجوع به نخیز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه:
چو پیران ویسه ز نخچیرگاه
بیامد بدیدش تهمتن به راه.
فردوسی.
بخفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد سوی دشت نخچیرگاه.
فردوسی.
به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه
از آن کار نگشاد لب بر سپاه.
فردوسی.
به دشت و کوه ارمن چند گاهی
بجویم خوشترین نخچیرگاهی.
(ویس و رامین).
به نخچیرگاه و صف رزم و کین
نکرد از برش دور گامی زمین.
اسدی.
به جائی که رفتی برون با سپاه
به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه.
اسدی.
سنانش از جهان کرده نخچیرگاه
کمانش از کمین بسته بر چرخ راه.
اسدی.
و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه).
پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125).
چو سلطان شود سوی نخچیرگاه
دری رفته بیند فروشسته راه.
نظامی.
پریزاد پری رخ گفت ماهی
به بازی بود در نخچیرگاهی.
نظامی.
چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش
زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیزگاه
تصویر نخیزگاه
کمینگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظرگاه
تصویر نظرگاه
مورد تماشا و مورد نظر
فرهنگ لغت هوشیار
محل صیدصیدگاه شکارگاه: بهرام روزی درنخچیرگاه ازدنبال خرگوری می دوانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرگاه
تصویر سیرگاه
محل تفرج جای گردش، تماشاگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریرگاه
تصویر سریرگاه
پایتخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیرگه
تصویر نخچیرگه
نخچیرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
نخچیرگان، نام لحن آخر از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
شکارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیزگاه
تصویر نخیزگاه
((نَ))
کمینگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، دیروقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیروگاه
تصویر نیروگاه
مجموعه ای برای تولید انرژی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگرگاه
تصویر نگرگاه
منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
مدت مدید
فرهنگ واژه فارسی سره