جای خطر. جای آفت. آفتگاه: سر برون زد ز عرش نورانی در خطرگاه سر سبحانی. نظامی. چون قدر مایه راه بنوشتند وز خطرگاه کوه بگذشتند. نظامی. کنون در خطرگاه جان آمدیم ز باران سوی ناودان آمدیم. نظامی
جای خطر. جای آفت. آفتگاه: سر برون زد ز عرش نورانی در خطرگاه سر سبحانی. نظامی. چون قدر مایه راه بنوشتند وز خطرگاه کوه بگذشتند. نظامی. کنون در خطرگاه جان آمدیم ز باران سوی ناودان آمدیم. نظامی
نام نوائی است از موسیقی که باربد مصنف آن است. (از جهانگیری). نام لحن آخر است از جملۀ سی لحن باربد، و آن را نخچیرگانی هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نام لحن بیست وهفتم است از الحان باربد. (حاشیۀ برهان قاطع معین). و نیز رجوع به مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 2 ص 3 و 4 شود: چو بر نخچیرگان تدبیر کردی بسی چون زهره را زنجیر کردی. نظامی. ، نام نوائی است از موسیقی. (از برهان قاطع) (آنندراج)
نام نوائی است از موسیقی که باربد مصنف آن است. (از جهانگیری). نام لحن آخر است از جملۀ سی لحن باربد، و آن را نخچیرگانی هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نام لحن بیست وهفتم است از الحان باربد. (حاشیۀ برهان قاطع معین). و نیز رجوع به مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 2 ص 3 و 4 شود: چو بر نخچیرگان تدبیر کردی بسی چون زهره را زنجیر کردی. نظامی. ، نام نوائی است از موسیقی. (از برهان قاطع) (آنندراج)
نام نوایی از موسیقی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظاهراً مصحف نخچیرگان است، چه در الحان باربدی مذکور در خسرو و شیرین نظامی نخچیرگاو نیامده اما گنج گاو آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نام نوایی از موسیقی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظاهراً مصحف نخچیرگان است، چه در الحان باربدی مذکور در خسرو و شیرین نظامی نخچیرگاو نیامده اما گنج گاو آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
شکارگاه. صیدگاه. نخچیرگاه. نخجیرگاه: چو بگذشت نیمی ز روز دراز سپهبد ز نخچیرگه گشت باز. فردوسی. دگر هفته با لشکر سرفراز به نخچیرگه رفت با یوز و باز. فردوسی. همی بود بهمن به زاولستان به نخچیرگه با می و گلستان. فردوسی. یوز زآن فخر که شد در خور نخچیرگهش بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او. ادیب صابر. گفت فرمان تو راست کار بساز تا ز نخچیرگه من آیم باز. نظامی. به نخچیرگه شیر کردی شکار ز گور و گوزنش نرفتی شمار. نظامی
شکارگاه. صیدگاه. نخچیرگاه. نخجیرگاه: چو بگذشت نیمی ز روز دراز سپهبد ز نخچیرگه گشت باز. فردوسی. دگر هفته با لشکر سرفراز به نخچیرگه رفت با یوز و باز. فردوسی. همی بود بهمن به زاولستان به نخچیرگه با می و گلستان. فردوسی. یوز زآن فخر که شد در خور نخچیرگهش بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او. ادیب صابر. گفت فرمان تو راست کار بساز تا ز نخچیرگه من آیم باز. نظامی. به نخچیرگه شیر کردی شکار ز گور و گوزنش نرفتی شمار. نظامی
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) : وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است. منوچهری
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) : وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است. منوچهری
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه: چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه. فردوسی. بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه. فردوسی. به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه. فردوسی. به دشت و کوه ارمن چند گاهی بجویم خوشترین نخچیرگاهی. (ویس و رامین). به نخچیرگاه و صف رزم و کین نکرد از برش دور گامی زمین. اسدی. به جائی که رفتی برون با سپاه به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه. اسدی. سنانش از جهان کرده نخچیرگاه کمانش از کمین بسته بر چرخ راه. اسدی. و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه). پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125). چو سلطان شود سوی نخچیرگاه دری رفته بیند فروشسته راه. نظامی. پریزاد پری رخ گفت ماهی به بازی بود در نخچیرگاهی. نظامی. چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را. ناصرعلی (از آنندراج)
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه: چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه. فردوسی. بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه. فردوسی. به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه. فردوسی. به دشت و کوه ارمن چند گاهی بجویم خوشترین نخچیرگاهی. (ویس و رامین). به نخچیرگاه و صف رزم و کین نکرد از برش دور گامی زمین. اسدی. به جائی که رفتی برون با سپاه به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه. اسدی. سنانْش از جهان کرده نخچیرگاه کمانْش از کمین بسته بر چرخ راه. اسدی. و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه). پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125). چو سلطان شود سوی نخچیرگاه دری رفته بیند فروشسته راه. نظامی. پریزاد پری رخ گفت ماهی به بازی بود در نخچیرگاهی. نظامی. چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را. ناصرعلی (از آنندراج)