عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود بن مضارع نوردیدن و نوشتن پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج بساط فرش طومار زیبا درهم پیچیده شدن جنگ، نبرد درخور کنایه از زوال
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، دُرج بساط فرش طومار زیبا درهم پیچیده شدن جنگ، نبرد درخور کنایه از زوال
نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹) ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن ناورد دادن: جولان دادن ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مِثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹) ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن ناورد دادن: جولان دادن ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
نام قدیم شهر کازرون است. (یادداشت مؤلف از المعجم). از بلادفارس است و قصبۀ کازرون است. (سمعانی). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس. (از معجم البلدان)
نام قدیم شهر کازرون است. (یادداشت مؤلف از المعجم). از بلادفارس است و قصبۀ کازرون است. (سمعانی). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس. (از معجم البلدان)
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم: به خوشه در از بهر بیرون شدن چنان جمله شد ماش و منگ و نخود. ناصرخسرو. نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. نخودی وقت پختن ازماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است. پروین اعتصامی. - نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل نخود در شله زرد. ، بیست وچهاریک مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم: به خوشه در از بهر بیرون شدن چنان جمله شد ماش و منگ و نخود. ناصرخسرو. نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. نخودی وقت پختن ازماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است. پروین اعتصامی. - نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل نخود در شله زرد. ، بیست وچهاریک ِ مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
نورد. نبرد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جنگ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (غیاث اللغات) (اوبهی) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). جدال. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). نبرد. (فرهنگ اسدی). آورد. جنگ کردن به مبارزت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جدل. تاختن. (غیاث اللغات). رزم. مبارزت. (اوبهی). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز: برون آمد و رای ناورد کرد برآورد بر چهرۀ ماه گرد. فردوسی. جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد جوی. اسدی. زمینی که شد جای ناورد او کند سرمۀ دیده مه گرد او. اسدی. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشّه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. ناورد محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک. خاقانی. یارب که دیومردم این هفت دار حرب در چاردار ملک چه ناورد کرده اند. خاقانی. پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). چو کرد آن زبانی سیه را زبون نیامد به ناورد او کس برون. نظامی. که گر جان را جهان چو کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد. نظامی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هژبران به ناورد شیران فرست. سعدی. پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت. سعدی. ، رزمگاه. (اوبهی) : به گرز و سنان اسب تازی گرفت به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی. ، گرد گاشتن اسب است چون دایره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، جولان. (بهار عجم) (فرهنگ رشیدی). رفتار بسرعت. (فرهنگ رشیدی) : از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد. امیرمعزی. همتم رستمی است کز سر دست دیو آز افکند به ناوردی. خاقانی. ندیده ز تعجیل ناورد او کس از گرد بر گرد او گرد او. نظامی. نمودی روز و شب چون چرخ ناورد نخوردی و نیاشامیدی از درد. نظامی. به گنبد درکنند این قوم ناورد برون از گنبد است آوازآن مرد. نظامی. که همتای او در جهان مرد نیست چو اسبش به جولان و ناورد نیست. سعدی. ، رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن. (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) : تا بجائی رسیدشان ناورد که بدان جای دل قرار آورد. نظامی. فرمود به پیر کای جوانمرد زین پیش مرا نماند ناورد. نظامی
نورد. نبرد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جنگ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (غیاث اللغات) (اوبهی) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). جدال. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). نبرد. (فرهنگ اسدی). آورد. جنگ کردن به مبارزت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جدل. تاختن. (غیاث اللغات). رزم. مبارزت. (اوبهی). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز: برون آمد و رای ناورد کرد برآورد بر چهرۀ ماه گرد. فردوسی. جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد جوی. اسدی. زمینی که شد جای ناورد او کند سرمۀ دیده مه گرد او. اسدی. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشّه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. ناورد محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک. خاقانی. یارب که دیومردم این هفت دار حرب در چاردار ملک چه ناورد کرده اند. خاقانی. پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). چو کرد آن زبانی سیه را زبون نیامد به ناورد او کس برون. نظامی. که گر جان را جهان چو کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد. نظامی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هژبران به ناورد شیران فرست. سعدی. پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت. سعدی. ، رزمگاه. (اوبهی) : به گرز و سنان اسب تازی گرفت به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی. ، گرد گاشتن اسب است چون دایره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، جولان. (بهار عجم) (فرهنگ رشیدی). رفتار بسرعت. (فرهنگ رشیدی) : از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد. امیرمعزی. همتم رستمی است کز سر دست دیو آز افکند به ناوردی. خاقانی. ندیده ز تعجیل ناورد او کس از گرد بر گرد او گرد او. نظامی. نمودی روز و شب چون چرخ ناورد نخوردی و نیاشامیدی از درد. نظامی. به گنبد درکنند این قوم ناورد برون از گنبد است آوازآن مرد. نظامی. که همتای او در جهان مرد نیست چو اسبش به جولان و ناورد نیست. سعدی. ، رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن. (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) : تا بجائی رسیدشان ناورد که بدان جای دل قرار آورد. نظامی. فرمود به پیر کای جوانمرد زین پیش مرا نماند ناورد. نظامی
ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن (از شتران) که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء)
ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن (از شتران) که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء)
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن