جدول جو
جدول جو

معنی نخواندنی - جستجوی لغت در جدول جو

نخواندنی
(نَ خوا / خا دَ)
که لایق خواندن نیست. که مطالعه و قرائت را نشاید، که لایق خواندن و دعوت کردن نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواندن
تصویر خواندن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نماندنی. غیر باقی. فانی. گذشتنی. ناپایدار. گذران، مردنی. که زیستنی و باقی ماندنی نیست. که بزودی خواهد مرد. که رفتنی است
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
نیوکندنی. (یادداشت مؤلف). مقابل اوکندنی. رجوع به اوکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
که قابل خواندن نیست. که خواندن را نشاید. که نبایدش خواند. مقابل خواندنی. رجوع به خواندنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
درخور نشاندن. که نشاندن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
رفتنی. که مقیم و ماندنی نیست. مقابل ماندنی، مردنی. که مرگش نزدیک است. رجوع به نماندن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
ناخوانده. مقابل خوانده. بی دعوت. رجوع به ناخوانده شود، که درس نخوانده است. که چیزی نخوانده و نیاموخته است.
- نخوانده ملا، عامی و بی سواد مدعی دانش
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
قرائت. (ناظم الاطباء) ، دعوت. طلب، قبول کردن کودکی را بجای فرزند. (ناظم الاطباء). کسی را که نسبت و خویشی ندارد خویش گرفتن، چون: برادرخواندگی، پسرخواندگی، خواهرخواندگی، دخترخواندگی، مادرخواندگی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
که درخور شاندن نیست. که نباید شاند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا تَ)
نامطلوب. نامطبوع. که خواستنی نیست. مقابل خواستنی. رجوع به خواستنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که راندن را نشاید. که نتوانش راند. که راندنی نیست. مقابل راندنی
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا دَ)
قابل خواندن. قابل خطابه و کنفرانس، قوت پرتاب تیریا گلوله یا فشنگ یا تفنگ و موشک و امثال آن، مقابل باخت. غلبه کردن بر حریف در قمار. فوز. غلبه بر حریف چنانکه در شطرنج و نرد:
در نرد سخات برد من بسیار است.
احمد جامجی (یادداشت مؤلف).
مبتلی چون دید تأویلات رنج
برد بیند کی شود او مات رنج.
مولوی.
- برد با کسی بودن، منتفع شدن وی نه حریف او. (یادداشت مؤلف).
- برد و مات، برد و باخت. بردن و مات شدن: آخر این باخت... از بهر برد و مات را بود. (کتاب المعارف).
- ، یک قسم بازی شطرنج که مهرۀ حریف همه کشته شوند فقط شاه بماند و این بمنزلۀ نصف مات است. (آنندراج) (غیاث اللغات از لطائف).
، چیستان و لغز. (برهان) (آنندراج). احجیه. (برهان). پرد. پردک. رجوع به لغز شود. تحاجی، بر یکدیگر برد بردادن. محاجاه، برد برکسی دادن. تداعی، برد بردادن با یکدیگر. مداعات، برد بر کسی دادن. (مجمل اللغه). رجوع به بردکی و بردک ورجوع به احجیه شود، بال ملخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
چیزی که سزاوار و شایستۀ خواندن باشد و خواندن وی مطلوب بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناماندنی
تصویر ناماندنی
دوام ناکننده گذشتنی، آنکه بزودی خواهد مرد مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
تلاوت کردن، قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
((خا دَ))
چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
((خا دَ))
قرائت کردن، آواز خواندن، دعوت کردن، آموختن، یاد گرفتن، فهمیدن، تشخیص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
lire, chanter, chantant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
leggere, cantare, cantando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
membaca, bernyanyi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
อ่าน , ร้องเพลง , ร้องเพลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
lezen, zingen, zingend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
leer, cantar, cantando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
lesen, singen, singend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
ler, cantar, cantando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
阅读 , 唱歌 , 唱诵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
czytać, śpiewać, śpiewający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
читати , співати , співаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سواد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
читать , петь , поющий
دیکشنری فارسی به روسی
بی سوادی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
पढ़ना , गाना , गा रहे
دیکشنری فارسی به هندی