جدول جو
جدول جو

معنی نخنک - جستجوی لغت در جدول جو

نخنک
ناخنک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنک
تصویر خنک
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخنک
تصویر ناخنک
ناخنه، در پزشکی گوشت یا پوست زایدی که در گوشۀ چشم تولید و باعث تورم پلک می شود،
در علم زیست شناسی برگشتگی گلبرگ ها به شکل ناخن،
اکلیل الملک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است، شاه افسر، گیاه قیصر، بسدک، شبدر زرد، یونجه زرد، بسک، بسه، شاه بسه
گرفتن چیزی با دو ناخن
ناخنک زدن: اندکی از چیزی ربودن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ / لِ یِ بَ مَ)
از معادن سرب انارک یزد است که در هفت فرسخی شمال شرقی یزد واقع است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
بخنق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به بخنق شود، بادام کوهی. (یادداشت مؤلف). نامی است که در فارس به بادام دهند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 227). رجوع به ارزن و ارجان و بادام شود، مغز هستۀ تلخ که شیرین کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
مادۀ فاسدی است که به شکل ناخن در چشم انسان وحیوان پیدا میشود. (فرهنگ نظام). مرضی است که اگر در چشم آدمی بهم رسد در صورت علاج نکردن زیاده گردد و اگر در چشم اسب و استر بهم رسد، اگر در حال علاج نکنند بکشد و شبیه است به ناخن، و با لفظ آوردن، بریدن، دمیدن، رستن، مستعمل است. و گویند که به دیدن سهیل این مرض برطرف شود. (از آنندراج). ناخنه:
شمع محفل کنم آندم که دل روشن را
ماه نو ناخنک دیده شود روزن را.
عارف کاشانی (از آنندراج).
، گوشۀ ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود. (فرهنگ نظام) ، مرضی است که در سم ّ چارپا بخصوص خر پیدا میشود، نام تخمی است دوائی که نام دیگرش اکلیل است، نام قلمی است از زرگر که سرش به شکل ناخن است، درقزوین هیزم های پیچیده و خیلی کوچک را که در ساق درخت انگور است ناخنک میگویند و آنها را میبرند که ساقه ضعیف نشود. (فرهنگ نظام) ، ناخن کوچک. (لغات فرهنگستان)
به هر دو ناخن چیزی را بزور گرفتن. (بهارعجم). رجوع به ناخنک زدن شود:
میبرد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت.
محمدقلی سلیم (از بهارعجم و آنندراج).
، پیش از خریدن چیز قابل خوردن از فروشنده قدری از آن را گرفته خوردن. (فرهنگ نظام). رجوع به ناخنک زدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
دام. تله. (از اوبهی) (جهانگیری) (انجمن آرا). دام و تله که حیوانات را بدان گیرند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ مُ)
چیزی است سرخ و شبیه به مرجان. (برهان قاطع) (آنندراج). زعرور بود به تازی و آلوچه نیز گویندش، سرخ بود وزرد نیز باشد، در کوه روید از درخت. (فرهنگ خطی). مصحف نمتک است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نمتک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرکّب از: نان + ک، علامت تصغیر، نان کوچک. قرصۀ کوچک نان
لغت نامه دهخدا
(نَ)
احمد بن داود خراسانی، ملقب به نانک. از محدثین است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
از پایه گذاران و مروجین مذهب سیخ ها در هندوستان است. وی به سال 1469 میلادی در لاهور تولد یافت و به سال 1538 درگذشت
لغت نامه دهخدا
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانک
تصویر نانک
قرص کوچک ازنان نان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن کوچک، گوشه ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود، گیاهی است دوساله ازتیره سبزی آساهاو از دسته شبدرها که معمولا در دشتها و در کنار جاده ها روییده میشود. برگهایش مرکب ازسه برگچه دندانه دارو گلهایش کوچک و برنگ زرد و معطر میباشند. میوه آن بصورت نیام و بی کرک و برنگ مایل به سبز است و درآن نیزیک تا دو دانه قرارگرفته است. معمولا در موقعی که گلها در گیاه ظاهر میشوند ساقه گل دار آنرا چیده پس از خشک شدن بمعرض فروش میرسانند. در گیاه خشک شده کومارین واسید ملی لوتیک و مواد معطر یافت میشود. دم کرده پنج تاده درهزارگلهای این گیاه در مداوای تورم چشم و رفع التهاب کناره آزاد پلکها و همچنین بصورت کمپرس درباد سرخ بکارمیرود. این گیاه دراکثر نقاط دنیا ازجمله ایران بفراوانی میروید شبدرعطری اکلیل الملک: گیاه قیصر، عارضه ای که بصورت غشائی مثلثی شکل از نسج ملتحمه معمولادر گوشه داخلی یکی از چشم ها پدیدار میشود و بطرف قرنیه نمو میکند و دید چشم را مانع میگردد. معالجه اش معمولا قطع این پرده باعمل جراحی است ظفره ظفره چشم ناخنه: شمع محفل کنم آن دم که دل روشن را ماه نوناخنک دیده شودروزن را. (عارف کاشانی)، قلمی است زرگران را که سرش بشکل ناخن است، عمل گرفتن چیزی بوسیله دو ناخن، چیزی را خرده خرده برداشتن (و خوردن) چنانکه کسی قبل از موقع ناهار باشپزخانه آید و تعداد کمی از غذا بردارد و بخورد، عمل ربودن و خوردن چیزی اندک. ناخنک بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنک
تصویر خنک
((خُ نَ))
سرد مطبوع، خوب، خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخنک
تصویر ناخنک
((خُ نَ))
ناخن کوچک، گوشه ناخن که در گوشت فرو رفته باشد، لکّه ای به شکل ناخن که در چشم بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنک
تصویر خنک
((خُ نُ))
خوشا، آفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنک
تصویر خنک
Cool
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خنک
تصویر خنک
frais
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منفی بافی کردن، شگون بد زدن، نق نق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تلنگر، فضولی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خنک
تصویر خنک
涼しい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خنک
تصویر خنک
קר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خنک
تصویر خنک
ठंडा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خنک
تصویر خنک
sejuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خنک
تصویر خنک
เย็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خنک
تصویر خنک
koel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خنک
تصویر خنک
fresco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خنک
تصویر خنک
прохладный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنک
تصویر خنک
fresco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خنک
تصویر خنک
fresco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خنک
تصویر خنک
凉爽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خنک
تصویر خنک
chłodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خنک
تصویر خنک
прохолодний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خنک
تصویر خنک
kühl
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خنک
تصویر خنک
시원한
دیکشنری فارسی به کره ای