جدول جو
جدول جو

معنی نخص - جستجوی لغت در جدول جو

نخص
(عَ هََ مَ)
لاغر گردیدن. رفتن گوشت. (از منتهی الارب) (آنندراج). انجوغ گردیدن پوست. (ناظم الاطباء). لاغر شدن وچروکیده شدن پوست. (از اقرب الموارد). لاغر کردن و آنجوغ گرفتن پوست. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انجوغیدن. نزار شدن از پیری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نخص
(عَ هََ کَ)
رفتن گوشت و لاغر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گویند: نخص لحمه، ذهب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخب
تصویر نخب
نخبه ها، برگزیده ها، برگزیده از چیزها، کنایه از دانایان، باهوش ها، جمع واژۀ نخبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخص
تصویر رخص
ارزان شدن، ارزانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقص
تصویر نقص
عیب، کمی، کاستی
فرهنگ فارسی عمید
از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما، تابوت، عماری، آرایش تابوت مرده، گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخص
تصویر اخص
خاص تر، ویژه تر، گزیده تر، ویژه، گزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخص
تصویر شخص
سیاهی انسان که از دور دیده شود، آدمی، انسان، خود (برای تاکید) مثلاً شخص شما،
در علم حقوق آنکه دارای حق و وظیفه است مثلاً شخص حقیقی،
بدن انسان، کالبد مردم، تن
شخص اول مملکت: کنایه از ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت
شخص ثالث: در علم حقوق شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خِ)
پستان بسیارگوشت و بسیاررگ، پدراندر. شوهر مادر. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناپدری. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابخص و بخصاء. (ناظم الاطباء). رجوع به مفرد کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
گوشت پیش پا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشت پای. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخص
تصویر ناخص
گنده پیر چروکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشص
تصویر نشص
جمع نشاص، ابرهای انبوه لشکر ها
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه تر گزیده تر خاص تر مخصوص تر ویژه تر گزیده تر. خالص کردن ویژه کردن ویژه داشتن بی آمیغ گردانیدن، دوستی خالص داشتن خلوص نیت داشتن عقیده پاک داشتن ارادت صادق داشتن، آن است که سالک در عمل خود شاهدی جز خدا نطلبد. فضیل بن عیاض گفته: (ترک عملی بخاطر مردم (ریا) و بجاآوردن بخاطرآنان (شرک) است و (اخص) خص یافتن ازین دو است. توضیح فرق اخص و صدق. صدق اصل است و خص فرع و تابع آن، اخص پس از دخول در عمل شروع میشود. یا طبق اخص. پاکی نیت و ارادت صادقانه: (هر چه داشت در طبق اخص نهاد و به وی تقدیم کرد) یعنی با کمال خلوص نیت و دلبستگی صادقانه هر چه داشت در اختیار او گذاشت. یا اخص عمل. پاکدلی در کار. یا کلمه اخص. اله االله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل
تصویر نخل
درخت خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقص
تصویر نقص
کمی در دین و عقل، عیب، کاستی، کم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نخبه، برگزیدگان کون، دروستگانی، مرد بد دل جمع نخبه: ازنخب ادب و غرردر ولطایف نکت... نصیبی کافی ووافرحاصل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبص
تصویر نبص
تره تازه، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخص
تصویر اخص
((اَ خَ صّ))
خاص تر، گزیده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخص
تصویر رخص
((رَ))
نرم و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخص
تصویر شخص
((شَ))
تن، کالبد انسان، آدمی، انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقص
تصویر نقص
((نَ))
کمی، عیب، کاستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخل
تصویر نخل
((نَ))
درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخص
تصویر رخص
((رُ))
ارزانی، کم بهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحص
تصویر نحص
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقص
تصویر نقص
کاستی، کمی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
نقصان پذیری، نقص، ناقص بودن
دیکشنری اردو به فارسی