شکارچی. صیاد. نخجیرافکن: یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش تیرزن. سعدی. و ایشان (خرخیزیان) آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیرزنند. (حدود العالم)
شکارچی. صیاد. نخجیرافکن: یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش تیرزن. سعدی. و ایشان (خرخیزیان) آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیرزنند. (حدود العالم)
نخجیرجو. شکارجوینده. که در طلب شکار است. که بجستجوی شکار است. شکارچی: مرا اسیر گرفته بتی گرفته اسیر شگفت نیست که نخجیرجوی شد نخجیر. منطقی. سوی مرز تورانش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجوی. فردوسی. سوی تور شد شاه نخجیرجوی جهان دید یکسر پر از رنگ و بوی. فردوسی. به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و شیران نخجیرجوی. فردوسی. ، مجازاً، غنیمت طلب. (یادداشت مؤلف)
نخجیرجو. شکارجوینده. که در طلب شکار است. که بجستجوی شکار است. شکارچی: مرا اسیر گرفته بتی گرفته اسیر شگفت نیست که نخجیرجوی شد نخجیر. منطقی. سوی مرز تورانْش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجوی. فردوسی. سوی تور شد شاه نخجیرجوی جهان دید یکسر پر از رنگ و بوی. فردوسی. به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و شیران نخجیرجوی. فردوسی. ، مجازاً، غنیمت طلب. (یادداشت مؤلف)