جدول جو
جدول جو

معنی نخاله - جستجوی لغت در جدول جو

نخاله
بی ادب، جاهل، ضایعات مصالح ساختمانی، کالای نامرغوب، آنچه پس از الک کردن در غربال باقی می ماند
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
فرهنگ فارسی عمید
نخاله
(نُ لَ)
رجوع به نخاله شود
لغت نامه دهخدا
نخاله
آنچه بعد از ریختن آرد در غربال و غیره باقیماند، سبوس گندم
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله
((نُ لِ))
هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند، هر چیز بیهوده و به درد نخور، بدجنس، ناتو، حقه باز
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
فرهنگ فارسی معین
نخاله
بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخکله
تصویر نخکله
گردویی که پوست سخت داشته باشد، برای مثال گرچه سختی چو نخلکه مغزت / جمله بیرون کنم به چاره گری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواله
تصویر نواله
گلولۀ خمیر، تکه ای از خمیر آرد گندم که گلوله کنند و به شتر بدهند، لقمه و توشه و مقداری از خوراک که برای کسی کنار بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
ابزاری مدرج به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری زاویه به کار برده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لَ)
بهتر و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). مؤلف منتهی الارب در ترجمه این کلمه دچار سهو شده است. در تاج العروس آرد: السخاله بالضم، النفایه. در اقرب الموارد نیز سخاله به نفایه تفسیر شده است و نفایه چیز ردی و بلایه است
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بفراست یافتن.
- اخالۀ حالی از خیر در کسی، بفراست دریافتن خیر رادر او. فراست خیر بردن در کسی. (تاج المصادر بیهقی).
، ثوب ٌ اخباب، جامۀ پاره پاره، اخباب الفحث،چرب روده ها، جمع واژۀ خبب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ /لِ)
دوخاله. تیر کمان. چوبی که قسمتی از آن دو شاخه و قبضۀ آن حدود ده سانتی متر و هر یک از شاخه های آن نیز همین حدود یا کمتر باشد و بر سر هر شاخ زهی یا جسمی که قابلیت کشیدن داشته باشد بندند و سر دیگر هر زه را به یک طرف قطعه چرمی متصل سازند و سنگ ریزه در آن چرم گذارند و نشانه گیرند و پس دو زه را بکشند رها کنند و اینچنین سنگریزه را بر هدف زنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخاله
تصویر سخاله
سونش (براده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخاله
تصویر دخاله
تیر کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نواله خوراک مهمان لقمه خوراکی برای گذاشتن در دهان: از دست تو خوش نایدم نواله زیرا که نواله ت پر استخوان است. (ناصرخسرو. 71)، مقداری خوراک که بکسی اختصاص دهند، آرد مخصوص تمیز کرده گلوله ساخته که به شتر دهند، گلوله خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
نقاله در فارسی فرغون چرخ دستی، نیمپر ابزاری است چون نیم پر هون (دایره) برای اندازه گیری و هم چنین کشیدن گوشه ها مونث نقال، مبالغه نقال، صفحه ایست بشکل نیم دایره که برای اندازه گیری وترسیم زوایا بکاربرده میشود. دور صفحه مذکور به 180 درجه و هر درجه را نیز غالبا بنصف درجه تقسیم کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاخه
تصویر نخاخه
مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاعه
تصویر نخاعه
وینیرک (گویش گیلکی) آبدماغ
فرهنگ لغت هوشیار
نخالی در فارسی سبوسه ای منسوب به نخاله شبیه به سبوس سبوسه یی: علامت این علت خارشی بوددر مثانه... ورسوبی نخالی باشددربن شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نذاله
تصویر نذاله
فرومایه گردیدن، پست شدن، نذالت
فرهنگ لغت هوشیار
گردوی سخت چهارمغزکه زودشکسته نشود ومغزش بدشواری برآید: گرچه سختی چونخکله مغزت جمله بیرون کنم بچاره گری. (لبیبی. لفااق. 481)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباله
تصویر نباله
نژادگی، تیز هوشی، گرامکی، تیر گری تیر اندازی ساز و برگ آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاله
تصویر نزاله
روانگی آب سختگی زمین، شوش مرداب که فرو ریزد، راهی گشتن، میهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ قّ لِ))
ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخکله
تصویر نخکله
((نَ کَ لَ))
گردویی که پوست سخت داشته باشد، کنایه از آدم بی شرم و پررو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخامه
تصویر نخامه
((نُ مَ یا مِ))
آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
((نَ رَ یا رِ))
چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواله
تصویر نواله
((نَ لِ))
گلوله خمیر، مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاله
تصویر نقاله
گونیا
فرهنگ واژه فارسی سره