جدول جو
جدول جو

معنی نواله

نواله((نَ لِ))
گلوله خمیر، مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند
تصویری از نواله
تصویر نواله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نواله

نواله

نواله
پارسی تازی گشته نواله خوراک مهمان لقمه خوراکی برای گذاشتن در دهان: از دست تو خوش نایدم نواله زیرا که نواله ت پر استخوان است. (ناصرخسرو. 71)، مقداری خوراک که بکسی اختصاص دهند، آرد مخصوص تمیز کرده گلوله ساخته که به شتر دهند، گلوله خمیر
فرهنگ لغت هوشیار

نواله

نواله
گلولۀ خمیر، تکه ای از خمیر آرد گندم که گلوله کنند و به شتر بدهند، لقمه و توشه و مقداری از خوراک که برای کسی کنار بگذارند
نواله
فرهنگ فارسی عمید

نواله

نواله
لقمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). زله. (زمخشری). بزماورد. میسر. تکه. توشه. (یادداشت مؤلف). لقمۀ خوراکی برای گذاشتن در دهان. (فرهنگ فارسی معین) : ندیمان را بخواند امیر و شراب ومطربان خواست و این اعیان را به شراب بازگرفت و طبق های نواله و سنبوسه روان شد. (تاریخ بیهقی ص 282).
از دست تو خوش نایدم نواله
زیرا که نواله ت پراستخوان است.
ناصرخسرو.
پیر جهان بدسگال توست سوی او
منگر و مستان ز بدسگال نواله.
ناصرخسرو.
شیعیان مر ناصبی را از سؤال مشکلات
راست همچون در نواله استخوانند ای رسول.
ناصرخسرو.
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع.
سوزنی.
هرگه که دهیش یک نواله
درحال دو گربه برگماری.
عمادی شهریاری.
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خردۀ الماس درمیان.
خاقانی.
سوگند هم به خاک شریفش که خورده نیست
زو به نواله ای دهن ناشتای خاک.
خاقانی.
تا همایم خوانده ای در کام دل
هرنواله استخوان می آیدم.
خاقانی.
بر در این دکان قصابی
بی جگر کم نواله ای یابی.
نظامی.
از تلخ گواری نواله م
در نای گلو شکست ناله میلادی
نظامی.
گر فوت شود یکی نواله
بر چرخ رسد نفیر و ناله.
نظامی.
، مقداری از خوراک که نگاه می دارند برای کسی که غایب باشد و یا کنار می گذارند برای مهمانی که بی خبر برسد. (ناظم الاطباء). مقداری خوراک که به کسی اختصاص دهند. قسمت. سهم غذا:
باغ ارچه ز بلبلان پرآب است
انجیر نوالۀ غراب است.
نظامی.
بر آستان میکده خون می خورم مدام
روزی ّ ما ز خوان قدر این نواله بود.
حافظ.
، نعمت. فراخی و نعمت. (یادداشت مؤلف) :
به نواله هزار محرم هست
به گه ناله نیم محرم نیست.
خاقانی.
، گلولۀ خمیر که از آرد جو کنند و ساربانان به گلوی شتر افکنند تا ببلعد، هر یکی چندِ اناری و بهی. (یادداشت مؤلف). آرد مخصوص تمیزکردۀ گلوله ساخته که به شتر دهند. گلولۀ خمیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ظرف غذاخوری، خوراک توپ، یعنی کیسۀ باروت داری که در توپ می نهند، هر چیزی که به خانه برای مهمانداری می برند، کسی که گوش می دهد و می شنود (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دواله

دواله
تسمه ای که بدان قمار بازند، دارویی است خوشبو و آن اشنان است که در مشک خشک کنند شیبه العجوز
فرهنگ لغت هوشیار

زواله

زواله
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار