جدول جو
جدول جو

معنی نخاریب - جستجوی لغت در جدول جو

نخاریب
(نَ)
جمع واژۀ نخروب. رجوع به نخروب شود، نخاریب النحل، لانه های مومین زنبورعسل. (از المنجد). رجوع به نخروب شود
لغت نامه دهخدا
نخاریب
سوراخهای خانه زنبور
تصویری از نخاریب
تصویر نخاریب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگارین
تصویر نگارین
(دخترانه)
نقاشی شده، زیبا، آراسته، مزین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگارین
تصویر نگارین
رنگین، هر چیز رنگ آمیزی شده، آرایش شده، نقش دار، برای مثال حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را / تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی (سعدی۲ - ۶۰۰)، کنایه از معشوق و محبوب خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحاریر
تصویر نحاریر
نحریرها، حاذق ها، ماهرها، دانشمندها، زیرک ها، خردمندها، جمع واژۀ نحریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
تخریب ها، خراب کردن ها، ویران کردن ها، جمع واژۀ تخریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاریب النحل
تصویر نخاریب النحل
خانه های شش گوش که زنبور عسل در کندو درست می کند، لانۀ زنبور عسل، شان، شانه، خلیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزاریه
تصویر نزاریه
فرقه ای از اسماعیلیه منسوب به نزار فرزند المستنصر بالله، هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر، که قائل به امامت نزار پسر بزرگ مستنصر بودند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ خرج. کذا فی منتهی الارب والصواب جج خرج و جمع واژۀ اخراج
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: این کلمه را بارعلی (ابن علی) در فرهنگ سریانی - عربی چ هوفمن چ کیل 1874 میلادی ج 1 شمارۀ 4242 بجای دخاریص (کاردانان) آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 142 و دخاریص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تجربه. تجارب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تجریب و تجارب شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
اتان ٌ طخاریهٌ، خر مادۀ نجیب و اصیل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محراب. (منتهی الارب). رجوع به محراب شود، محاریب بنی اسرائیل، مسجدهائی که بنی اسرائیلیان در آن می نشینند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جمع واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون:
اعاریب ذوو فخر بافک.
و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جمع واژۀ نبط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جمع واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طخرور. یقال: جأه طخاریر، یعنی آمدند او را مردم درآمیخته از هر جنس. یا آمدند او را متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تخروب. (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آمده است. (از قطر المحیط). صاحب نشوءاللغه آرد: النخاریب و التخاریب، خروق کبیوت الزنابیر و الثقب التی یمج النحل العسل فیها. (نشوءاللغه ص 23)
جمع واژۀ تخریب. ویران کردن ها: و تعبیۀ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سِنْ نا خِ)
پادشاه آشور جلوس 705 و مقتول 681 قبل از میلاد پسر و جانشین سارگن دوم. وی ببابل، یهودیه، ارمنستان، ماد و عربستان قشون کشید و با وجود جنگجویی فرصت یافت که وضع ادارۀ مملکت را اصلاح کند و نواحی شاهنشاهی خود را زیبا سازد. بعضی باغهای نینوا را ساختۀ او دانند. وی توسط یکی از پسرانش کشته شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دخریص. معرب تیریز و تیریج: فما اخذوه من الفارسیه دخاریص القمیص. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود، وزنی بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). وزنها معادل یک خروب: مقدار الشربه منه (من جوز الکوثل) سته خراریب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به نگار: نقاشی شده، رنگ شده: بی تابی دل افزود از دست نگارینش دریا نشود ساکن از پنجه مرجانها. (صائب. فرنظا)، آرایش شده مزین: فی الجمله شراب ازدست نگارینش برگرفتم و بخوردم، معشوق محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ ریس
تصویر نخ ریس
ریسنده نخنخ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاریه
تصویر نجاریه
پیروان حسین بن محمد نجار از خرد گرایان (معتزله) ری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحریر، دانش پژوهان نیکدانان جمع نحریر: وچون صاحب هنری بمعرفت شعرشهرت یافت وبنزدیک نحاریر سخنوران بنقدشعرمحکوم علیه شدومشار الیه گشت سخن او رادرردوقبول هرلفظ ومعنی که گویدنش صریح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیب
تصویر مخالیب
جمع مخلب، چنگال ها جمع مخلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
ویران کردنها، تخاریب بلاد و شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاریط
تصویر مخاریط
ماران پوست افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
((مَ))
جمع محراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
((مَ))
جمع مخراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارین
تصویر نگارین
((نِ))
هرچیز رنگ آمیزی شده و آرایش شده، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
((تَ))
جمع تخروب، سوراخ ها، خانه های زنبور، لانه های زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارین
تصویر نگارین
منقوش
فرهنگ واژه فارسی سره