جدول جو
جدول جو

معنی نثار - جستجوی لغت در جدول جو

نثار
فدا کردن، گل یا گوهر که به عنوان احترام و افتخار بر سر کسی بیفشانند، پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن، آنچه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند
تصویری از نثار
تصویر نثار
فرهنگ فارسی عمید
نثار
(نُ)
آنچه نریزد از هر چیزی و پراکنده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنچه از زر و گوهر که پاشیده شود. (غیاث اللغات از کشف اللغات). ریختنی که بر سر عروس و جز آن ریزند. (آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
نثار
(نُ رِ)
دهی است از دهستان بالا از شهرستان نهاوند، در 15 هزارگزی جنوب شرقی شهر نهاوند و دوهزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ نهاوند به ملایر و بروجرد در جلگۀ سردسیری واقع است و 340 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نثار
(نِ)
محمدمهدی، فرزند میرزا ابومحمد انصاری اشلقی گرمرودی آذربایجانی، معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار. از شاعران متأخر و معاصران ناصرالدین شاه قاجار است. نسبت وی به روایت مؤلف ریحانهالادب به خواجه عبدالله انصاری میرسد، پدرش منشی عباس میرزا نایب السطنه و خود وی منشی دیوان رسایل امیر نظام محمدخان زنگنه بوده و پس از صدرات یافتن امیرکبیر به سابقۀ خصومتی که با هم داشته اند کارش به تباهی و تنگدستی می کشد و در عهد صدارت میرزا آقاخان نوری باز عزت و حرمت می بیند. وفات وی به سال 1283 یا 1279 هجری قمری اتفاق افتاده است. او راست:
ای برده نرگست ز من ناتوان توان
همواره سوده بر قدمت گلرخان رخان
سودن به خاک پای تو ای مه جبین جبین
بهتر ز تکیه بر فلک عز و شان ز شان
جانی به جسم از نفس روح بخش بخش
آبی بر آتشم ز رخ خونفشان فشان.
(از ریحانهالادب ج 4 صص 164- 166).
و نیز رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 525 و گنج شایگان ص 445 و دانشمندان آذربایجان ص 371 ومجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 8 ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
نثار
پراکندگی، افشاندنی، پاشیدنی
تصویری از نثار
تصویر نثار
فرهنگ لغت هوشیار
نثار
((نِ))
پراکندگی، افشاندگی، پیشکش، هدیه، آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند
تصویری از نثار
تصویر نثار
فرهنگ فارسی معین
نثار
افشان، افشاندن، پاشیدن، اهدا، تقدیم، هدیه، برخی، فدا، قربان، زرافشان، شاباش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگار
تصویر نگار
(دخترانه)
خوش قلب، نقش، بت، صنم، تصویر، زیور، زینت، دختر یا زن زیباروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباسی که روی لباس های دیگر بر تن کنند مانند جبه و عبا، روپوش، بالاپوش، لباس رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
اصل و تبار، حسب
لون، رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسار
تصویر نسار
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
کسی که اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف، ناتوان، افسرده، رنجور، بی چربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقار
تصویر نقار
کینه و دشمنی، نزاع و جدال، گفتگو و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهار
تصویر نهار
ناهار، گرسنه،
کنایه از کاهش، کاستی، برای مثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲)
کنایه از کاهش تن، لاغری
روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقار
تصویر نقار
کسی که روی سنگ یا چوب کنده کاری و نقاشی می کند
کنجکاو در امور و اخبار
کسی که دف یا دهل می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثار
تصویر عثار
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگار
تصویر نگار
نگاشتن، کنایه از بت، کنایه از زیور، رنگین، نقش، تصویر، برای مثال از نقش و نگار در و دیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی - ۸)
کنایه از معشوق، محبوب، پسوند متصل به واژه به معنای نگارنده مثلاً روزنامه نگار،
پسوند متصل به واژه به معنای نقاش مثلاً چهره نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
خرمابنی که غورۀ آن پراکنده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 58 هزارگزی جنوب غربی اهواز و 12 هزارگزی مغرب راه اهواز به آبادان در کنار رود خانه کارون در دشت گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از کارون، محصولش غلات و صیفی و سبزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
آنچه بریزد از هر چیزی، یابه خصوص آنچه به دستار خوان بریزد و بخورند آن را جهت ثواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
تقی اصفهانی. به روایت مؤلف صبح گلشن شغل وی در اصفهان عصاری بوده است و در عهد سلطنت اکبر پادشاه به هندرفته و بعد از مدتی به وطن خود بازگشته. او راست:
دست و شمشیر و مژه غرقۀ خون می آید
عالمی کشته ببینید که چون می آید.
رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 503 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4561 شود
محمدعلی جلایر، فرزند علی جلایر خراسانی، متخلص به نثاری. در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری میزیسته است. این بیت را مؤلف مجالس النفایس از وی آورده است:
کسی هرگزمرا بی غم ندیده ست
چو من غمدیده ای غم هم ندیده ست.
رجوع به مجالس النفایس ترجمه فخری هراتی ص 111 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خون آوردن بزدن نیزه بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ارعاف، یقال: طعنه فانثره. (از اقرب الموارد). خون از بینی بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثار
تصویر خثار
پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثار
تصویر آثار
اثر، نشانه ها، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثار
تصویر انثار
تهی کردن بینی، آب به بینی گرفتن، دم کشیدن بابینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمار
تصویر نمار
ایما و اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجار
تصویر نجار
چوبکار، درودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگار
تصویر نگار
نقش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آثار
تصویر آثار
نشانه ها، یادبودها، یادگارها
فرهنگ واژه فارسی سره