جدول جو
جدول جو

معنی نبیئه - جستجوی لغت در جدول جو

نبیئه
(نُ بَیْ یِ ءَ)
تصغیر نبوّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نبیئه
(نَ ءَ)
تأنیث نبی ٔ است. (از المنجد). رجوع به نبی ٔ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
نوه، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ / سِ)
فرزندزاده را گویند که از جانب پسر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). پسرزاده. (ناظم الاطباء). دخترزاده. و بعضی گویند که بمعنی پسرزاده نیز آمده. (غیاث اللغات). نواسه. نواسی. نپسه. نبس. نبسه. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). رجوع به نبسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
حصنی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
تأنیث نبیل. (اقرب الموارد). رجوع به نبیل شود، جمع واژۀ نبال. رجوع به نبال شود، شگرف از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ. عظیمه. (معجم متن اللغه) ، نادر. (یادداشت مؤلف) ، مردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جیفه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (المنجد). میته. (اقرب الموارد). ج، نبائل، امراءه نبیله فی الحسن، زن نهایت نیکوصورت. (منتهی الارب) (آنندراج). و کذا: ناقه نبیلهو فرس نبیله و رجل نبیله. (منتهی الارب). ج، نبال
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
دختر سلطان یوسف بن عمر بن علی، از رسولیان یمن است. وی در تعز و زبید (از بلاد یمن) مدرسه و مسجدی ساخت و وقف مردم کرد و به سال 718 هجری قمری در تعز وفات یافت. (از الاعلام زرکلی ص 1090)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
گره جای برآمدن خوشۀ انگور چون کلان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). زمعه الکرم اذا عظمت. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). گرهی که چون کلان گردد خوشۀ انگور از آن برآید. (ناظم الاطباء). عقده ای در محل برآمدن خوشۀ انگور چون بزرگ شود. (از المنجد). ج، نبائق
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
جائی است در عرفات. (منتهی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ ذَ)
بز که نخورند آن را جهت لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از لاغری خورده نشود. (از اقرب الموارد). گوسپندی که به علت لاغری خورده نشود. (از متن اللغه) ، تأنیث نبیذ است. (از اقرب الموارد). رجوع به نبیذ شود، خاکی که از چاه برآورند. (از معجم متن اللغه). نبیذهالبئر، نبیثتها، گویند دال بدل از ثاء است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
زمین مرگامرگی ناک که در آن وبا و طاعون باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
کبریتی که بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود، گیاه بردی که بدان درزهای کشتی گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
آنچه از داروهای خشک که خورده شود و مقدار آن لقمه ای بود. (از بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
خاک جوی و چاه. (از تاج العروس). خاکی که با حفر چاه یا نهر برآورند، یا خاکی که در پیرامون چاه یا جوی باشد. (از اقرب الموارد). خاک و گل و لجنی که از تک چاه یا از تک جوی برآورند. (ناظم الاطباء). خاک که از چاه برآورند. (از مهذب الاسماء). ج، نبائث، سر. راز. (از اقرب الموارد) ، کینه که در سینه نهان بود. (از معجم متن اللغه) ج، نبائث. یقال: ظهرت نبائثهم و لم تخف خبائثهم. (اقرب الموارد) ، نبیثه السبع، گوشتی که جانوران در خاک پنهان کنند، ذخیره وقت حاجت و ضرورت را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
شاخ درخت فلجان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). یکی شاخ درخت فلجان. (اقرب الموارد). ج، نبائت
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
حوض نو کنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (صراح) (ناظم الاطباء). اول ما یعمل من الحوض. (اقرب الموارد)، گویند هو بادی النشیئه، آنگاه که آب آن خشک شود و زمین آن پیدا گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، سنگ که در تک حوض اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگی که در کف حوض کارگذارند و خاکی که اطراف نصائب (سنگهای پیرامون حوض) باشد. (از اقرب الموارد)، خاک که گرد سنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، خرمای تر و تازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شاخ نازک خرمابن بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخۀ نازک و بلند خرمابن. (ناظم الاطباء)، آنچه راست برآمده باشد از هر گیاه و هنوز سطبر نگردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر گیاه راست آمده ای که هنوز سطبر نشده باشد. (ناظم الاطباء). نشاءه. (از المنجد)، گیاه نصی یا صلیان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
{{مصدر}} برخاستن بعد خفتن. (منتهی الارب). برخاستن پس از خفتن. (ناظم الاطباء). برخاستن باز خفتن. (آنندراج). ناشئه. (اقرب الموارد) (المنجد). قیام بعد از نوم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
درنگ و تأخیر. (صراح) (از منتهی الارب). درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء). تأخیر. (اقرب الموارد) (المنجد). نساءه. تأجیل. (از المنجد) ، نسیه. رجوع به نسیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نَ نِ)
در تداول، فرزند پنجم. پس از نبیره. فرزند پشت پنجم، یعنی فرزند فرزند فرزند فرزند، بدین ترتیب: 1- فرزند 2- نوه (نبسه) 3- نتیجه 4- نبیره 5- نبینه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
از ’ب وء’، شدید. (محیط المحیط). حاجت مبیئه، حاجت سخت. (منتهی الارب). سخت وشدید، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
نام دختر ریاح بن یربوع است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبایا، پنهانی. (از منتهی الارب). راز نهانی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبایا
لغت نامه دهخدا
نسیه بنگرید به نسیه خریدوفروش کالایی بوعده پسادست، آنچه که بوعده فروخته شود مقابل نقد: کان نسیه واین بهشت نقداست آن روضه نهان واین عیانست. (وحشی بافقی. چا. امیرکبیر 177)، بطوروعده: هیچکس نسیه بنفروشدبدو قرض ندهدهیچکس اوراتسو. (مثنوی. نیک. 282: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
فرزندزاده پسرزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیله
تصویر نبیله
نبیله در فارسی مونث نبیل بنگرید به نبیل مونث نبیل، جمع نبائل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبینه
تصویر نبینه
فرزندپنجم که پس ازنبیره قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
((نَ رِ))
فرزند فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
((نَ سَ یا س))
نواسه. نواسی. نپسه. نپس. نبسه، فرزندزاده، پسرزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبینه
تصویر نبینه
((نَ نَ یا نِ))
فرزند پنجم که پس از نبیره قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیئه
تصویر خبیئه
((خَ ئِ یا ئَ))
پنهان، مخفی
فرهنگ فارسی معین
فرزندزاده، نواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد