جدول جو
جدول جو

معنی نبوت - جستجوی لغت در جدول جو

نبوت(پسرانه)
رسالت، پیامبری، مبعوث بودن کسی از سوی خداوند به راهنمایی مردم، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمانان
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ نامهای ایرانی
نبوت
نفرت داشتن، نفرت طبع از چیزی و نپذیرفتن آن
کند شدن شمشیر، کارگر نشدن شمشیر
کم شدن بینایی
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ فارسی عمید
نبوت
پیغمبری، پیمبری، خبر دادن از غیب یا از آینده به الهام خداوند
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ فارسی عمید
نبوت(عُ)
برآمدن پستان دختر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نبوت(نُ بُوْ وَ)
پیغامبری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از السامی). رسالت. (ناظم الاطباء). پیغمبری. (ترجمان علامۀ جرجانی) (غیاث اللغات). خبر دادن از جانب خدا به وحی و الهام که لفظ فارسیش پیغمبری است. (فرهنگ نظام) :
تا وزارت را بدو شاه زمانه بازخواند
زو وزارت با نبوت هرزمان همسر شود.
فرخی.
با نبوت چه کار بود او را
چون برفت از پی رسن کرباس ؟
ناصرخسرو.
به یاری خواست بر حمل نبوت
علی را سید سادات دو جهان.
ناصرخسرو.
و اشارت حضرت نبوت بدین معنی وارد است. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ... بن عبدمناف العربی را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان ؟
خاقانی.
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
آسمان نبوت ار مه را
چون گریبان صبحدم بشکافت.
خاقانی.
این سید شعله ای بود از نور نبوت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون از هیبت جلال نبوت... (مقدمۀ حافظ) ، خبر دادن. (غیاث اللغات). اخبار از غیب. پیشگوئی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نبوت(نَبْ بو)
شاخۀ رسته از درخت. (از معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، عصای مستوی، و این لغتی است مصری. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد از تاج). ج، نبابیت
لغت نامه دهخدا
نبوت(عِ)
نبوه. نفرت کردن. تجنب. دوری و اعراض کردن: اگر نبوتی و نفرتی بینم جهد کنم تا آن را دریابم. (کلیله و دمنه). رجوع به نبوه و نبو شود، بازماندن شمشیر از کار. نبوه. رجوع به نبوه شود
لغت نامه دهخدا
نبوت
خبر دادن از جانب خدا به وحی به الهام، پیغامبری، رسالت
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ لغت هوشیار
نبوت((نَ وَ))
نفرت کردن، دوری کردن، نفرت، اعراض
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ فارسی معین
نبوت((نَ بُ وَّ))
پیامبری، رسالت
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
فرهنگ فارسی معین
نبوت
پیامبری، پیغامبری، رسالت، آگاهی دادن، خبردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبات
تصویر نبات
(دخترانه)
ماده خوراکی سفت، بلورین، و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
نمود، هیکل، برای مثال چون تو از خوان شرع بی قوتی / تو و سالوس و کبر و سنبوتی (سنائی - ۱۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخوت
تصویر نخوت
تکبر کردن، فخر کردن، تکبر، بزرگی، بزرگ منشی، خودستایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثبوت
تصویر ثبوت
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبات
تصویر نبات
نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست می کنند
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبوی
تصویر نبوی
مربوط به نبی مثلاً حدیث نبوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبوغ
تصویر نبوغ
هوشیاری، ذکاوت، جودت فکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
پدری، کنایه از اصل و نژاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوت
تصویر صبوت
نادانی، جوانی، کودکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوت
تصویر نعوت
نعت ها، ویژگی ها، صفات، خصلت ها، ستایش ها، جمع واژۀ نعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینبوت
تصویر ینبوت
گیاهی از خانوادۀ خرنوب با میو ای سرخ رنگ، خروب نبطی
فرهنگ فارسی عمید
(مَمْ)
رویانیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است برخلاف قیاس از مصدر ’انبات’. (از اقرب الموارد). رجوع به انبات شود
لغت نامه دهخدا
(یَمْ)
درخت خشخاش. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درخت کوکنار. (از برهان) ، درخت خرنوب یا درختی دیگر بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرنوب المعز. نام درختی و آن خشخاش نیست برای اینکه بار آن فش ّ است و فش ّ را خشخاش معنی نکرده اند. شوکه شهباء. خروب الماء. فش ّ. خرنوب الشوک. (یادداشت مؤلف). رستنیی باشد که آن را خرنوب نبطی گویند. میوۀ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد و مشابهت تامی به کودۀ گوسفند دارد و به فارسی آن میوه را کودر خوانند. (برهان) (از اختیارات بدیعی). غاف. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خرنوب نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از صیدنۀ ابوریحان) : فرفور، فرافر، پست بر ینبوت. (منتهی الارب). رجوع به خرنوب نبطی و نیز صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْ نَ)
مرد خشمناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
پدری، پدریگری، پرورش پروریدن پدری پدر شدن، غذا دادن پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره پروانه واران بارتفاع یک تا دو متر که درنواحی مدیترانه و آسیا و ایران میروید گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام وقوسی شکل است. درازی میوه اش بین 10 تا 15 سانتی متراستازتمام قسمتهای این گیاه بوی نامطبوع استشمام میشود. ازاین گیاه آلکالوئیدی بنام آناژیرین بدست می آورده اند دانه این گیاه سمی است از برگها و دانه اش بعنوان قی آور ومسهل در طب قدیم استفاده میکردند اناغورس خروب الخنزیز خرنوب الکلاب حب الکلی ام الکلب جرود عجب خرنوب نبطی راتاج شوکه شهباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبوت
تصویر ثبوت
ایستادن، بر جای ماندن، پایداری، استوار شدن، مداومت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوت
تصویر تبوت
تابوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
پسری، فرزند خواندگی پسری، پسر خواندگی. یا اضافه بنوت. اضافه نام پسر یا نوه بنام پدر یا جد: محمود سبکتگین ابوعلی سینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
((سَ))
هیکل، نمود، نمودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبود
تصویر نبود
عدم حضور، فقدان، غیاب، عدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوبت
تصویر نوبت
پستا
فرهنگ واژه فارسی سره