جدول جو
جدول جو

معنی نبهره - جستجوی لغت در جدول جو

نبهره
ناسره، قلب، پول قلب، برای مثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
فرهنگ فارسی عمید
نبهره
پول بد، سیم قلب، بی بهره، فرومایه
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
فرهنگ لغت هوشیار
نبهره((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهرج
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
فرهنگ فارسی معین
نبهره
قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابهره
تصویر نابهره
بی بهره، خسیس، فرومایه، زر قلب، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهره
تصویر بهره
سود بانکی، سود، فایده، قسمت، نصیب، بخش
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
نبهره. زر قلب ناسره. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). ناسره و نبهره. کاسد. نارایج. (شعوری). نبهرج معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). زر ناپاک. ناروا، بزرگ. عظیم. (برهان) (شعوری) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (نظام). چیز عظیم و بزرگ. (انجمن آرا) (آنندراج). سترگ:
که واویلا عجب کاریم افتاد
به سر نابهره دیواریم افتاد.
جامی.
، فرومایه. (غیاث). دون. (نظام) (جهانگیری) (شعوری). خسیس. (برهان) ، پوشیده. پنهان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
نام قصبه ای است که از لاهورتا آنجا شصت کروه است. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ)
زن دراز لاغر یا مشرف بر هلاک. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ بُ رَ)
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رِ)
زیاده از حد و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ رَ/ رِ)
تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن قسمت نسبت دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به نه بهر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از بلاد طرابلس است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ)
پریشان کردن مال به اسراف و به ناحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبذیر. (ناظم الاطباء). اسم است تبذیر را، و نون زاید است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ جَ)
نبهرج. (از اقرب الموارد). من الدراهم ما یرده التجار. (تعریفات). نبهرج. مأخوذ از نبهرۀ فارسی است. رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ)
مأخوذ از ’نبهرۀ’ فارسی. پول بد. قلب. ناسره. (ناظم الاطباء). زائف ردی. (از متن اللغه) ، ناسزا، زبون، هیچکاره. (منتهی الارب). رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ رَ)
زن تنک پوست سخت سپید. آگنده گوشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیکوروی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خوش تن خوشخوی. (منتهی الارب). زن تنک پوست سپیداندام روشن. آکنده گوشت فربه، خوش خوی و خوش تن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته نبهره نپهرک ناسره، فرومایه زبون، بیکاره، ناسزا پول قلب، ناسره، ناسزا، زبون، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبهرجه
تصویر نبهرجه
پول قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابهره
تصویر نابهره
ناسره، کاسد، نارایج، بزرگ، عظیم: (... که واویلا عجب کاریم افتاد بسر نابهره دیواریم افتاد) (جامی)، دون فرومایه پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهره
تصویر بهره
حظ و قسمت، نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبهره
تصویر عبهره
نازک اندام زن، سپید و خوشبوی زن نرگس بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهره
تصویر نهره
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهره
تصویر بهره
((بَ رِ))
نصیب، قسمت، سود، نفع، حاصل، محصول، حاصل قست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابهره
تصویر نابهره
((بَ رَ یا ر))
ناسره، زر ناپاک، زر قلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبهرج
تصویر نبهرج
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
((نَ رِ))
فرزند فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهره
تصویر نهره
((نَ رِ))
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهره
تصویر بهره
سهمیه، فیض، سهم، فایده، نفع
فرهنگ واژه فارسی سره
فرزندزاده، نواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرزند نتیجه، نوه ی نوه
فرهنگ گویش مازندرانی