جدول جو
جدول جو

معنی نباخ - جستجوی لغت در جدول جو

نباخ
(نَبْ با)
خمیر ترش و تباه. (منتهی الارب) (آنندراج). خمیرترش. خمیر فاسدگشته. (ناظم الاطباء). خمیر حامض فاسد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد از قاموس). انبخان. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). مختمر. منتفخ. (المنجد) : نبخ العجین نبوخاً، انتفخ و اختمر، و عباره القاموس: حمض و فسد و هو نباخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نباخ
خاز ترش، خاز تباه
تصویری از نباخ
تصویر نباخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبات
تصویر نبات
(دخترانه)
ماده خوراکی سفت، بلورین، و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نباش
تصویر نباش
کسی که قبرها را نبش می کند، کفن دزد، گورشکاونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبات
تصویر نبات
نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست می کنند
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساخ
تصویر نساخ
ناسخ ها، نسخ کننده ها، باطل کننده ها، کسانی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه بردارند، جمع واژۀ ناسخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباج
تصویر نباج
نباغ، هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبال
تصویر نبال
نبل ها، تیرهایی که با کمان اندازند، جمع واژۀ نبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاخ
تصویر نفاخ
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباذ
تصویر نباذ
نبیذفروش، می فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباض
تصویر نباض
نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ کردن سگ، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
در زمین نبخاء تخم کاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. (آنندراج) ، فرط مال و کثرت منال. (از شعوری ج 1 ورق 132 ب). پری نعمت و بتازیش فراخ حوصله (؟!) خوانند. (مؤید الفضلاء). فراهیت. (دهار) ، پر کردن. (آنندراج، ذیل انبار). پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نَ خا)
جمع واژۀ نبخاء. رجوع به نبخاء شود
لغت نامه دهخدا
گیاه، هر سبزه و درخت که از زمین بروید، نوعی شیرینی که از شیره شکر درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباج
تصویر نباج
تیز گوز، آوایسگ هریک ازدوزن یک شوهرنسبت بدیگری انباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ سگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناسخ، پاچنگران بنگرید به نسخه جمع ناسخ: ... وتحصیل آن جزبسالهای درازممکن نگرددالابمعاونت نساخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباذ
تصویر نباذ
از ریشه پارسی نبید فروش باده فروش افشرنده نباد
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شراب افکند، نبیذفروش می فروش: روزپس جاهلی که درخوراویی مطرب بهترنشسته بردرنباد. (ناصرخسرولغ) توضیح درمتن دیوان ناصرص: 117 مطرب شاید نشسته بردربیاد. ودرحاشیه: ظاهرانباذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبار
تصویر نبار
زبان آور، بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباش
تصویر نباش
کفن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباض
تصویر نباض
تبرگ گیر (تبرگ نبض) پزشک نبض گیرنده نبض شناس پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
گرد و خاک آسیا، سپوسه سر سپوسه سر شوره سر، بیرون آینده نباج
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی دانست، آمادگی تیر ساز، تیر دار، تیر فروش، جمع نبیل، زیرکان هشیاران والایان، جمع نبل، تیر ها تیرسازتیرفروش، خداوندتیر تیردارصاحب تیر، جمع نبیل، جمع نبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباخ
تصویر لباخ
در آویختن کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباخ
تصویر سباخ
جمع سبخه، شوره زاران، کود به زبان مسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
((طَ بّ))
آشپز، خوالیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساخ
تصویر نساخ
((نُ سّ))
جمع ناسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نِ))
جمع نبل، تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نَ بّ))
تیرساز، تیرفروش، دارنده تیر
فرهنگ فارسی معین