جدول جو
جدول جو

معنی ناگواران - جستجوی لغت در جدول جو

ناگواران
(دِ)
ناگوارا. ناگوار. رجوع به ناگوار شود
لغت نامه دهخدا
ناگواران
ناگوارامقابل گواران
تصویری از ناگواران
تصویر ناگواران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزران
تصویر ناگزران
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامحاله، به ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگزر، ناگزیر، لاعلاج، لابد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزرد، ناچار، به ضرورت، کام ناکام، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگواری
تصویر ناگواری
مطابق میل نبودن، سختی، دشواری، برای مثال با کمال ناگواری ها گوارا کرده است / محنت امروز را اندیشۀ فردای من (صائب - لغت نامه - ناگواری)، بدهضم بودن غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخواهان
تصویر ناخواهان
آنکه خواهان کسی یا چیزی نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهان
تصویر ناگاهان
ناگهان، ناگاه، بی وقت، بی خبر، سرزده
فرهنگ فارسی عمید
موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بدهضمی. تحلیل نرفتگی غذا. (از ناظم الاطباء). طعامی که سلامتی بخش نباشد، ناگوار بودن. مقابل گوارائی. رجوع به ناگوار و ناگواری شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْمْ)
نگذاردن. مقابل گذاردن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صفت فاعلی از اصل ’گزیر’ و مصدر ’گزیریدن’. (سبک شناسی ج 2 ص 370). آنچه که از آن گزیری نیست. لابدمنه. لازم. واجب. ضروری. دربایست: که امروز سوری ناگزیران این دولت است و مدت این دولت به آخر رسیده. (تاریخ بیهقی ص 83)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گساردن. رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
مقابل گماردن
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
نگزاردن. ادا نکردن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
غیرقابل گواردن. مقابل گواردنی. رجوع به گواردنی شود
لغت نامه دهخدا
گوارده ناشده. هضم ناشده. مقابل گوارده
لغت نامه دهخدا
(لَت ت)
مقابل گواردن. رجوع به گواردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ نِ)
ناگزیر. ضرور. لابد. ناگذر. (آنندراج). رجوع به ناگزیران شود
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
ناگوارنده. ناگوار. عسیرالهضم، ناخوشگوار. که خوشایند ذائقه نیست. نامطبوع، غیرقابل تحمل. ناخوشایند. که تحمل آن گران و دشخوار است. نادلپسند. مقابل گوارا. رجوع به گوارا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ رَ دَ / دِ)
ناخوش. نادلپسند. غیرمطلوب. (ناظم الاطباء) ، ناخواه. بی میل. که خواستار نیست: هر چند دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان. (تاریخ بیهقی ص 320)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تخمه. سوء هضم. وبل. وبال. سنگینی و گرانی در طعام. ناگوارد بودن. رجوع به ناگوارد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ دَ بَ تَ)
هضم ناشدن. به تحلیل نرفتن. مقابل گواریدن.
- ناگواریدن طعام، وخم. وخام: از افراط طمث بیماری ها و آفت های بسیارتولید کند، چون ناگواریدن طعام و آرزو ناکردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، ناگوالیدن. شکافته شدن پوست از شدت سرما و یا گرما، ترکیدن لب. (ناظم الاطباء) ، زرد شدن گیاه از خشکی و نرسیدن آب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگزیران
تصویر ناگزیران
آنچه که ازآن گزیری نیست ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان دفعه غفله: بسحر گاهان ناگاهان ظواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی. (منوچهری) یابه ناگاهان. غفله ناگهانی: ورزانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری... (منوچهری لغ)، آنچه که غفله فرارسدناگهانی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان. (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگذران
تصویر ناگذران
آنچه که نگذردظنچه که عبورنکند
فرهنگ لغت هوشیار
ضروری لازم: شه ناگزر انست چو جان در بدن ملک یارب تو نگهدار مرین ناگزران را. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
ناگواربودن، تحمل ناپذیری: باتمام ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشه فردای من. (صائب لغ)، امتلا معده تخمه، بدهضمی
فرهنگ لغت هوشیار
عدم هضم: جمله ناگوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ارکنی زهر گوار آیدت. (دیوان کبیر.: 1: ص 195)، سوء هضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواهان
تصویر ناخواهان
آنکه خواستارنیست بی میل: (هرچند که دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان... {نادلپسند غیر مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگواری
تصویر ناگواری
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناموران
تصویر ناموران
اعلام
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان سجارود بابل، از توابع دهستان بار فروش بابل
فرهنگ گویش مازندرانی