جدول جو
جدول جو

معنی ناویدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناویدن
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
فرهنگ فارسی عمید
ناویدن
(گُ تَ)
مرکّب از: ناو + یدن، پسوند مصدری، لغهً: مانند ’ناو’ به چپ و راست متمایل شدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تلوتلو خوردن چون شاخ درخت از نسیم. (فرهنگ خطی)، مید. مور. تمور. (از منتهی الارب)، ایستاده در یکجا به راست و چپ جنبیدن وحرکت کردن، چنانکه ناو و کشتی آنگاه که متوقف است ودریا متموج و ناآرام. (یادداشت مؤلف)، سر جنبانیدن. این بر و آن بر شدن چیزآویخته. (فرهنگ خطی)، نوسان. جنبیدن: مظمظه و ذبذبه، ناویدن چیز آونگان. مأد، ناویدن شاخ نازک. ناویدن گیاه. ارتناح، ناویدن از مستی و جز آن. عنیان، ناویدن درخت از چپ و راست. (از منتهی الارب) :
چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی
که شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسب.
مولوی.
، پینکی باشد که مقدمۀ خواب است. (برهان قاطع) (آنندراج)، پینکی و خواب. (انجمن آرا)، پینکی. خواب کردن. (فرهنگ نظام) (جهانگیری)، پینکی رفتن. چرت پیش از خواب. (فرهنگ خطی)، غنودن و چرت زدن. (ناظم الاطباء) ، خمیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)، خم شدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، خرامیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء)، رفتاری به ناز. (برهان قاطع)، گرازان رفتن. چمیدن. (فرهنگ خطی)، با ناز و تبختر رفتن. (ناظم الاطباء)، مانده گردیدن. (برهان قاطع) ، نالیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی)، ناله کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نالش. (فرهنگ خطی) ، گریستن. (ناظم الاطباء) ، میان تهی و کاواک نمودن سنگ و یا قطعۀ چوبی را. (ناظم الاطباء)، مرکّب از: ناو + یدن) به معنی بصورت ناو درآوردن. رجوع به ناو شود
لغت نامه دهخدا
ناویدن
خم شدن
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناویدن
((دَ))
میان تهی کردن، خرامیدن، خمیدن، خم شدن، چرت زدن
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داویدن
تصویر داویدن
داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالیدن
تصویر نالیدن
زاری کردن از درد یا از سوز دل، ناله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
ناز کردن، به خود یا چیز و کسی بالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامیدن
تصویر نامیدن
خواندن کسی یا چیزی به اسم و نام، نام نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ دَ)
شنا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناودان. روزوشب گاه وبیگه این باران غافل ازراه آب ناویدان. (سنائی انجمن لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدن
تصویر نامیدن
نام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فریادوفغان کردن: نبینید خویشان و پیوستگان نبینید نالیدن خستگان، شکایت کردن گله کردن: (ازکوتاهی عمرمی نالی ک،) دعا کردن بازاری تضرع کردن: چندان دعاکن درنهان چندان بنال اندرشبان کز گنبد هفت آسمان درگوش توآید صدا. (دیوان کبیر. 6: 1)، نغمه محزون سردادن ظوازحزن انگیز خواندن: طرفه مرغان بردرخت دین همی نالندزار اندرآن گلزار جانت را نوای زار کو ک یانالیدن موسیقی. بترنم درآمدن آن نواخته شدن آن: زنالیدن بوق و بانگ وسرود هوا گشت از آوازبی تار وپود، بانگ برداشتن خروشیدن: (واگرهیچ چیزی آلوده برآن ریگ افکنند بنالد چنانکه رعد بنالد -6) تظلم کردن دادخواهی کردن: (و هرکس که پیش خواجه بزرگ رفت وبنالید جواب آن بودکه کارسلطان وعارض است ومرا درین باب سخنی نیست،) رنجیدن، مریض شدنبیمارشدن: (مسکین این فال بز دور است آمد و دیگر روزبنالیدوشب گذشته شدو آنجا دفن کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدن
تصویر نادیدن
ندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
دلربائی، نازکردن، فخر، مباهات کردن، تفاخر، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
طاقت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
نالیدن، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
یافتن: میخواهدکه مصداق سخن خویش بواسطه آبکامه تو ظاهر کند اگر قدری فرمایی آن انعام با دیگر اکرام انضمام یاود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
((دَ))
جویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
((دَ))
نالیدن، راز و نیاز عاشقانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساییدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
((دَ))
ناز کردن، فخر کردن، تکبر نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نالیدن
تصویر نالیدن
((دَ))
گریه و زاری، گله و شکایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
((دَ))
تاب آوردن، تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناییدن
تصویر ناییدن
افتخار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره