جدول جو
جدول جو

معنی ناهشیار - جستجوی لغت در جدول جو

ناهشیار
(هَُ شْ)
مغفل. ناهوشیار. غافل. بی خبر:
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.
رودکی.
، مصروع. صرع زده:
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم.
سیدحسن غزنوی.
ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود
لغت نامه دهخدا
ناهشیار
غافل بی خبر، بی خویشتن بی خود، صرع زده مصروع
تصویری از ناهشیار
تصویر ناهشیار
فرهنگ لغت هوشیار
ناهشیار
بی خبر، غافل، ناآگاه، بی خودی، بی خویشتنی، بی هوش
متضاد: هشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
زبر و زمخت، درشت، ناصاف، پرنشیب وفراز، بی نظم و ترتیب، گمراه و خودسر، برای مثال زنان باردار ای مرد هشیار / اگر وقت ولادت مار زایند ی از آن بهتر به نزدیک خردمند / که فرزندان ناهموار زایند (سعدی - ۱۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهشیوار
تصویر ناهشیوار
ناهوشیار، ناهشیار، غافل، بی خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
بی قاعده، بی راه و نامناسب، کنایه از زشت و ناپسند، کنایه از کج و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهوشوار
تصویر ناهوشوار
غافل، بی خبر، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش یار اوست، آنکه به دانش یاری کند، استاد دانشگاه که درجۀ او پایین تر از استاد و بالاتر از استادیار است
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ شْ)
ناهوشیاری. رجوع به ناهوشیاری شود، غفلت. بی خبری، بی خویشتنی. بی خودی
لغت نامه دهخدا
(هوشْ)
کم عقل. کم فراست. بی هوش. بی عقل:
دمان طوس نامرد ناهوشیار
چرا برد لشکر به سوی حصار.
فردوسی.
چنین گفت کای رخش ناهوشیار.
که گفتت که با شیر کن کارزار.
فردوسی.
بگویم چو فرمایدم شهریار
پیام جوانان ناهوشیار.
فردوسی.
به دل گفت ای دل ناهوشیارم
چرا گشتی تو سیر از شهریارم.
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا
(هَُشی)
ناهوشیار. بی خرد. کم عقل:
ز تخمی که کشتی در این روزگار
ترا داد ای ناهشیوار بار.
فردوسی.
تو او را به دل ناهشیوار خوان
وگر ارجمندی شود خوار دان.
فردوسی.
رجوع به ناهوشیار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناهشیواری
تصویر ناهشیواری
ناهشیاری مقابل هشیواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
ناصاف، پر نشیب و فراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
بی قاعده، درشت، ناملایم، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردبی شعوربی فراست: یلان سینه راگفت باصدسوار بتازازپی این دوناهوشوار. (شا. لغ) مقابل هوشوار
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردی بی شعوری، بیهوشی مدهوشی، ابلهی حماقت: که اوراشماخواستگاری کنید بدین گونه ناهوشیاری کنید. (یوسف وزلیخامنسوب بفردوسی. لغ) مقابل هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآشکار
تصویر ناآشکار
ناپیدا مخفی مقابل آشکار، تاریک مبهم مقابل روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش ملازم او است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهشیوار
تصویر ناهشیوار
ناهشیارمقابل هشیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهوشیار
تصویر ناهوشیار
بی خردبی شعوربی فراست. مقابل هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهشیاری
تصویر ناهشیاری
غفلت بی خبری، بی خویشتنی، صرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
((نِ))
معاون استاد دانشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
((هَ))
درشت و ناهموار، نامعقول، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
((هَ))
نامساوی، نامناسب، دارای پستی و بلندی، غیر مسطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
آنورمال، غیرعادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاهشمار
تصویر گاهشمار
تقویم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
Rugged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
accidenté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
acidentado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
accidentado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
wyboisty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
пересечённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
пересічений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
ruw
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناهموار
تصویر ناهموار
unwegsam
دیکشنری فارسی به آلمانی