پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نگاریدن، نگاشتن. نقش کردن: بر او برنگارید جمشید را پرستندۀ ماه و خورشید را. دقیقی. رجوع به نگاریدن و نگاشتن و برنگاشتن شود، ’برهه’ای از روزگار برکسی گذشتن. (از اقرب الموارد)، رجوع به برهه شود
مُرَکَّب اَز: پیشوند بر + مصدر نگاریدن، نگاشتن. نقش کردن: بر او برنگارید جمشید را پرستندۀ ماه و خورشید را. دقیقی. رجوع به نگاریدن و نگاشتن و برنگاشتن شود، ’بُرهه’ای از روزگار برکسی گذشتن. (از اقرب الموارد)، رجوع به برهه شود
تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندیشه بردن. (ناظم الاطباء) : عاشقی خواهی که تا پایان بری پس بباید ساخت با هر ناپسند زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خوردو انگارید قند. رابعۀبنت کعب قزداری (از آنندراج). ، نوعی از مردم فرنگ هم هست. (برهان قاطع). مراد انگلیس است و انگریز از زبان پرتغالی در هندوستان معمول شده و از آنجا بدیگر ممالک اسلامی رسیده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندیشه بردن. (ناظم الاطباء) : عاشقی خواهی که تا پایان بری پس بباید ساخت با هر ناپسند زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خوردو انگارید قند. رابعۀبنت کعب قزداری (از آنندراج). ، نوعی از مردم فرنگ هم هست. (برهان قاطع). مراد انگلیس است و انگریز از زبان پرتغالی در هندوستان معمول شده و از آنجا بدیگر ممالک اسلامی رسیده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن: چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی. فردوسی. بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سورۀ باصفا. شمسی (یوسف و زلیخا). با اینهمه از سرشک بر رخ ﷲ الحمد می نگارد. خاقانی. ، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن: دگرباره فرودآمد بت آرای نگارید آن سمنبر را سراپای. (ویس و رامین). این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی. سعدی. غلامان درّ و گوهر می فشانند کنیزان دست و ساعد می نگارند. سعدی. ، صورت بخشیدن. آفریدن: ببیند زاندک سرشت آب و خاک دو گیتی نگاریده یزدان پاک. اسدی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. ، ساختن. (یادداشت مؤلف) : نیک و بد این عالم پیش و پس کار او زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری. منوچهری (از یادداشت مؤلف). ، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن: بر ایوان نگارید چندی نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار. فردوسی. نگاری نگارید بر خاک پیش همیدون به سان سر گاومیش. فردوسی. نگار سکندر چنان هم که بود نگارید وز جای برگشت زود. فردوسی. و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری. صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در او نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. هر آن صورت که صورتگر نگارد نشان دارد ولیکن جان ندارد. نظامی. بر این گوشه رومی کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار. نظامی
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن: چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی. فردوسی. بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سورۀ باصفا. شمسی (یوسف و زلیخا). با اینهمه از سرشک بر رخ ﷲ الحمد می نگارد. خاقانی. ، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن: دگرباره فرودآمد بت آرای نگارید آن سمنبر را سراپای. (ویس و رامین). این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی. سعدی. غلامان دُرّ و گوهر می فشانند کنیزان دست و ساعد می نگارند. سعدی. ، صورت بخشیدن. آفریدن: ببیند زاندک سرشت آب و خاک دو گیتی نگاریده یزدان پاک. اسدی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. ، ساختن. (یادداشت مؤلف) : نیک و بد این عالم پیش و پس کار او زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری. منوچهری (از یادداشت مؤلف). ، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن: بر ایوان نگارید چندی نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار. فردوسی. نگاری نگارید بر خاک پیش همیدون به سان سر گاومیش. فردوسی. نگار سکندر چنان هم که بود نگارید وز جای برگشت زود. فردوسی. و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری. صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در او نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. هر آن صورت که صورتگر نگارد نشان دارد ولیکن جان ندارد. نظامی. بر این گوشه رومی کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار. نظامی
هضم ناشدن. به تحلیل نرفتن. مقابل گواریدن. - ناگواریدن طعام، وخم. وخام: از افراط طمث بیماری ها و آفت های بسیارتولید کند، چون ناگواریدن طعام و آرزو ناکردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، ناگوالیدن. شکافته شدن پوست از شدت سرما و یا گرما، ترکیدن لب. (ناظم الاطباء) ، زرد شدن گیاه از خشکی و نرسیدن آب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
هضم ناشدن. به تحلیل نرفتن. مقابل گواریدن. - ناگواریدن طعام، وخم. وخام: از افراط طمث بیماری ها و آفت های بسیارتولید کند، چون ناگواریدن طعام و آرزو ناکردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، ناگوالیدن. شکافته شدن پوست از شدت سرما و یا گرما، ترکیدن لب. (ناظم الاطباء) ، زرد شدن گیاه از خشکی و نرسیدن آب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن. - نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن. - نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن