شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. واقع در 12هزارگزی جنوب صحنه و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. محلی است دشت و سردسیر و دارای هوای معتدل و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه گاماسیاب تأمین میشود و محصولاتش غلات، حبوبات، توتون است و اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. واقع در 12هزارگزی جنوب صحنه و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. محلی است دشت و سردسیر و دارای هوای معتدل و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه گاماسیاب تأمین میشود و محصولاتش غلات، حبوبات، توتون است و اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 21هزارگزی شمال خاوری دیز گران و 3هزارگزی باقله پایین. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه و زه آب رود خانه باقله تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون، میوه جات لبنیات. شغل اهالی زراعت و قالیچه، جاجیم بافی و راه آن مالرو است. تابستان از سنقر، گل سفید، خانقاه اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 21هزارگزی شمال خاوری دیز گران و 3هزارگزی باقله پایین. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه و زه آب رود خانه باقله تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون، میوه جات لبنیات. شغل اهالی زراعت و قالیچه، جاجیم بافی و راه آن مالرو است. تابستان از سنقر، گل سفید، خانقاه اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حبلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند واندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکند هم قضا. خاقانی. ماند کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)
تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حُبْلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند وَاندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکنْد هم قضا. خاقانی. مانَد کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نُه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نُه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)
بنت مالک بن ودیعه بن عفیربن عدی از کهلان از قحطانیه. ام جاهلی است که خاندان او از پسران او حارث بن مالک بن ودیعه بن عفیرند و از آنهاست: عدی الرقاع العاملی شاعر. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 252 شود ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان، جد جاهلی است که برادر حمیر و کهلان است. (از الاعلام زرکلی)
بنت مالک بن ودیعه بن عفیربن عدی از کهلان از قحطانیه. ام جاهلی است که خاندان او از پسران او حارث بن مالک بن ودیعه بن عفیرند و از آنهاست: عدی الرقاع العاملی شاعر. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 252 شود ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان، جد جاهلی است که برادر حمیر و کهلان است. (از الاعلام زرکلی)
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند