ادب ناگرفته. غیرمتأدب. ادب نادیده. تعلیم نیافته. ریاضت ندیده. ناآموخته: ربض، شتر نافرهخته. (السامی فی الاسامی) ، مردم بی ادب و زشت روی باشد. (برهان). بی ادب. (آنندراج) (انجمن آرا). زشت. بدخو. گستاخ. (از ناظم الاطباء). زشتخو. بی تربیت. بدمنش: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان (از آنندراج). ، صاحب برهان قاطع به معنی بی ادبی و زشت رویی نیز آورده است اما بر اساسی نیست و معنی مذکور با نافرهختگی متناسب است. (حاشیه برهان قاطع چ معین)
ادب ناگرفته. غیرمتأدب. ادب نادیده. تعلیم نیافته. ریاضت ندیده. ناآموخته: ربض، شتر نافرهخته. (السامی فی الاسامی) ، مردم بی ادب و زشت روی باشد. (برهان). بی ادب. (آنندراج) (انجمن آرا). زشت. بدخو. گستاخ. (از ناظم الاطباء). زشتخو. بی تربیت. بدمنش: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان (از آنندراج). ، صاحب برهان قاطع به معنی بی ادبی و زشت رویی نیز آورده است اما بر اساسی نیست و معنی مذکور با نافرهختگی متناسب است. (حاشیه برهان قاطع چ معین)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود: اشک تو اگرچه هست تریاک ناریخته به چو زهر بر خاک. نظامی. هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت مانده ست ناریخته. نظامی. سکندر بر آن لوح ناریخته چو لوحی شد از شاخ آویخته. نظامی
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود: اشک تو اگرچه هست تریاک ناریخته به چو زهر بر خاک. نظامی. هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت مانده ست ناریخته. نظامی. سکندر بر آن لوح ناریخته چو لوحی شد از شاخ آویخته. نظامی
مشتعل شده. (ناظم الاطباء). مشتعل شده. شعله ور. (فرهنگ فارسی معین). فروزان. ملتهب. وهاج. مسجور. (یادداشت دهخدا) : نیستان سراسر شد افروخته یکی کشته و دیگری سوخته. فردوسی. جهانی به آتش بد افروخته همه کاخها کنده و سوخته. فردوسی. هرآینه که همی روشنی بچشم آید کجا فروخته شمعی بود زبانه زنان. فرخی. جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی ص 357). صد مشعله افروخته گردد بچراغی آن نور تو داری ودگر مقتبسانند. سعدی. در دل سعدیست چراغ غمت مشعله ای تا ابد افروخته. سعدی.
مشتعل شده. (ناظم الاطباء). مشتعل شده. شعله ور. (فرهنگ فارسی معین). فروزان. ملتهب. وهاج. مسجور. (یادداشت دهخدا) : نیستان سراسر شد افروخته یکی کشته و دیگری سوخته. فردوسی. جهانی به آتش بُد افروخته همه کاخها کنده و سوخته. فردوسی. هرآینه که همی روشنی بچشم آید کجا فروخته شمعی بود زبانه زنان. فرخی. جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی ص 357). صد مشعله افروخته گردد بچراغی آن نور تو داری ودگر مقتبسانند. سعدی. در دل سعدیست چراغ غمت مشعله ای تا ابد افروخته. سعدی.
کنایه از روزسه شنبه است که در وسط هفته واقع است. (برهان قاطع). روز سه شنبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فردا که ناف هفته و روز سه شنبه است روزی که هست از شب قدری خجسته تر. انوری. روز می خوردن و شادی ونشاط و طرب است ناف هفته ست اگر غرۀ ماه رجب است. انوری. از دگر روز هفته آن به بود ناف هفته مگر سه شنبه بود. نظامی. ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف که به گلشن شد و این گلخن پردود بهشت. حافظ
کنایه از روزسه شنبه است که در وسط هفته واقع است. (برهان قاطع). روز سه شنبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فردا که ناف هفته و روز سه شنبه است روزی که هست از شب قدری خجسته تر. انوری. روز می خوردن و شادی ونشاط و طرب است ناف هفته ست اگر غرۀ ماه رجب است. انوری. از دگر روز هفته آن به بود ناف هفته مگر سه شنبه بود. نظامی. ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف که به گلشن شد و این گلخن پردود بهشت. حافظ
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) : ای دل من زو بهر حدیث میازار کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز. دقیقی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان. ، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) : ای دل من زو بهر حدیث میازار کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز. دقیقی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان. ، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود