جدول جو
جدول جو

معنی افراخته

افراخته((اَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، فراخته
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افراخته

افراخته

افراخته
برداشته. بلندگردانیده. (برهان). نصب شده. برپاشده. (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته. (اوبهی). بلندکرده. بالابرده. افراشته. (فرهنگ فارسی معین). کشیده. برکشیده. (یادداشت مؤلف) :
ز عود و ز صندل بهم ساخته
بسر برش ایوانی افراخته.
- افراخته پای، افراخت پای. (ناظم الاطباء). اخمص. (دستور).
- گردن افراخته، گردن افراشته. گردن بلندکرده و بالاکرده:
کدوئی است او گردن افراخته
ز ساق گیائی رسن ساخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

افروخته

افروخته
روشن شده درخشان شده، مشتعل شده شعله ور، تبدیل باتش شده تابیده شده
فرهنگ لغت هوشیار