جدول جو
جدول جو

معنی ناغ - جستجوی لغت در جدول جو

ناغ
درخت نارون، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناغ
دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 185هزارگزی جنوب شرقی کهنوج و 4هزارگزی جنوب راه مالرو فنوج به رمشک، در منطقه ای کوهستانی و گرمسیر واقعاست و یک صد تن سکنه دارد، آبش از چاه و محصولش غلات و برنج و تنباکو و خرماست، شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ص 48)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناغوش
تصویر ناغوش
غوطه وری در آب، سر فرو بردن در آب، غوطه
ناغوش خوردن: سر در آب فرو بردن، غوطه خوردن، برای مثال گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا / که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناغوش خوردن
تصویر ناغوش خوردن
سر در آب فرو بردن، غوطه خوردن، برای مثال گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا / که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
تختۀ دو شاخۀ زین اسب و دامنۀ زین اسب، برای مثال همه تفاخر آن ها به جود و دانش بود / همه تفاخر این ها به غاشیه ست و جناغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
نخی که با دوک ریسیده می شود، بنانج
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناغیست
تصویر ناغیست
نارمشک، درختی دارای برگ های دراز و باریک، چوب سخت و سرخ رنگ و گل های سفید خوش بو که از آن عطر می گیرند، میوۀ این گیاه که خوردنی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناغول
تصویر ناغول
نردبان، پلکان، سقف و پوشش بالای پلکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
استخوانی باریک و مسطح که در بدن انسان در جلو سینه قرار دارد و هفت زوج از دنده ها به آن اتصال دارند و در قسمت بالا به دو استخوان ترقوۀ راست و چپ متصل است، استخوانی دوشاخه به شکل ۷ در جلو سینۀ مرغ که در شرط بندی می شکنند
جناغ شکستن: کنایه از شرط بندی کردن دو تن با شکستن جناغ مرغ، به این صورت که هر کس شرط را فراموش کرد و چیزی از دست طرف گرفت شرط بندی را باخته است
فرهنگ فارسی عمید
(طَ زَ دَ)
غوطه خوردن. سر به آب فروبردن. غوطه ور شدن. غوطه خوردن در آب. مغاص. غوص. غیاص. غیاصه:
گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
نردبان و زینه پایۀ سقف دار را گویند، (برهان قاطع)، نردبان و زینه پایه و راه زینۀ سقف دار، (ناظم الاطباء)، نردبان و پله و زینۀ سقف دار که باران بر آن نبارد، (انجمن آرا)، نردبان مسقف، پوششی که در بام خانه به روی راه زینه سازند تا برف و باران بر آن نبارد، (ناظم الاطباء)، بعضی پوشش سر نردبان را گفته اند که بر بام خانه سازند تا برف و باران به پائین نیاید، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ یَ دَ / دِ)
ناظر در سرای. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان ذیل ناظر در سرای). رجوع به ناظر در سرای شود
لغت نامه دهخدا
نارمشک، (دزی)، به معنی نارمشک است که تخمی باشد سرخ رنگ، معده و جگر سرخ را نافع بود، (برهان قاطع) (آنندراج)، تخمی سرخ رنگ که نارمشک نامند، (ناظم الاطباء)، ناغیشت، (داود انطاکی)، ناغیت، فلفل السودان، جسومی، اغرومی، نارمشک، رجوع به نارمشک شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آخرین جام شراب بازمانده در صراحی که هنگام رحلت بسلامتی دوستان خورند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 306 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
یکی نغط. دراز از مردان، چنانکه در تهذیب است و در قاموس نویسد: دراز م-ردان. (اق-رب الموارد). رجوع ب-ه نغط ش-ود
لغت نامه دهخدا
چیزی را به آب فروبردن، (برهان قاطع)، سر به آب فروبردن مردم و مرغ، (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس)، سر به آب فروبردن و غوطه خوردن، (برهان)، غوته خوردن، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، سر به آب فروبردن بود از مردم و مرغ را نیز گویند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس) (فرهنگ نظام)، سر در آب فروبردن، (فرهنگ اوبهی)، غوطه وری، فرورفتگی در آب، فرورفتگی سر در آب، (ناظم الاطباء)، در برهان به معنی غوطه خوردن درآب آمده ولیکن خطا کرده باغوش است به بای پارسی، (انجمن آرا)، باغوش، سر به آب فروبردن و غوطه خوردن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تار ریسمان خام را گویند که بر دوک پیچیده شود. (برهان) (ناظم الاطباء). ریسمان خام که بر دوک ریسندش. (شرفنامۀ منیری). ریسمان خام (آنندراج) (غیاث اللغات). ابریشم خام. (فرهنگ شعوری). چغرشته، چفرسته، زغوته و ماشوره با آن مترادفند. (فرهنگ شعوری) (شرفنامۀ منیری) :
از کاج خوردن آن سگ بی حمیت جهود
بی دوک پنبه گردن خود را بناغ کرد.
سوزنی (از فرهنگ شعوری).
حله بافان باغ می بافند
حله ها و پدید نیست بناغ.
مولوی (از فرهنگ شعوری).
مرغ مرده خشک و از زخم کلا
استخوانها زار گشته چون بناغ.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناغوش
تصویر ناغوش
سرباب فروبردن آدمی ومرغان غوطه خوری. توضیح هدایت نویسد: (دربرهان بمعنی غوطه خوردن درآب آمده و لیکن خطا کرده پاغوش است ببای پارسی. {اماباید دانست که این کلمه بصورت} ناغوش {درلغت فرس اسدی و صحاح الفراس با شاهدی از لبیبی آمده بنابراین قول هدایت براساسی نمی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغافل
تصویر ناغافل
بی خبر، ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغض
تصویر ناغض
کرکرانک دوش (غضروف کتف)، جنبان ابرجنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
تارریسمان هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
استخوانی که قفسه سینه را در خط وسط و جلو محدود می کند
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوب چیره شده مقابل غالب: و گر زانکه ناغالبی در قیاس ز غالبتر ازخ ویشتن در هراس. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغوش خوردن
تصویر ناغوش خوردن
سرباب فرو بردن غوطه خوردن: (گرد گرداب مگردارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. (لبیبی. لفااق. 220)
فرهنگ لغت هوشیار
زینه پایه سقف دارنردبان مسقف، پوششی که دربام خانه روی نردبان سازند تا برف و باران برآن نبارد
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده ای که بر در سرای سلاطین وحکام نشیند و حضور و غیاب چاکران کند ناظر در سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغیست
تصویر ناغیست
پارسی تازی گشته ناغیست نارمشک نارمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغیه
تصویر ناغیه
واژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
((بَ))
تار ابریشم، تار ریسمان، ریسمان خام که دور دوک پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناغول
تصویر ناغول
نردبان، سقف و پوشش بالای پلکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناغوش
تصویر ناغوش
غوطه، سر فرو بردن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناغافل
تصویر ناغافل
((فِ))
ناآگاه، بی خبر، ناگهان، بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
((بَ))
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
((ج))
استخوانی به شکل عدد 7 که جلوی سینه مرغ قرار دارد، استخوانی در جلو سینه انسان که از پایین به دنده ها و در بالا به استخوان های ترقوه وصل می شود، سه پایه، شرط و گروی که دو کس با هم بندند، جناب
فرهنگ فارسی معین
استخوان سینه ی پرنده، استعاره از: توانایی و قدرت
فرهنگ گویش مازندرانی