جدول جو
جدول جو

معنی ناشکسته - جستجوی لغت در جدول جو

ناشکسته(لُمْ دَ / دِ)
نشکسته. شکسته ناشده. درست. سالم. مقابل شکسته. رجوع به شکسته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشکسته
تصویر پرشکسته
پرنده ای که بالش شکسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده، بازنشده
فرهنگ فارسی عمید
بازرگانی که به واسطۀ خبط و اشتباه در تجارت زیان دیده و نتواند وام های خود را بپردازد، ورشکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشکسته
تصویر پاشکسته
کسی یا چیزی که پایش شکسته باشد، کنایه از عاجز، ناتوان، زمین گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکسته
تصویر سرشکسته
کسی که سرش شکسته باشد، کنایه از سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشکفته
تصویر نوشکفته
گلی که تازه باز شده، گل تازه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ / دِ)
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود:
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت.
عطار.
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
؟
- طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء).
، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
ناشکسته. درست. سالم. غیرمعیوب. آسیب نارسیده. مقابل شکسته. رجوع به شکسته شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ / تِ)
شکسته. بشکسته. مکسور. مکسّر:
دست اشکسته برآرد در دعا
سوی اشکسته برد قفل جدا.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
آنکه پای شکسته دارد، مجازاً، عاجز. ناتوان
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ وَ)
نشکستن. مقابل شکستن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود:
از غنچۀ ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری.
مسعودسعد.
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست
هنوزم در دریائی نسفته ست.
نظامی.
چون غنچۀ ناشکفته با او
می زد نفسی نهفته با او.
نظامی.
داری زپی چشم بد ای در خوشاب
یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که سرمایه و مال خود را ازدست داده تاجری که بر اثر پیشامدی سرمایه خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکرده بدنام کرده، جمع نام شکستگان: بانام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطع ناشده متوالی پیاپی: برتو دوام نعمت حق ناگسسته باد، وزمن دوام نعمت توبادناگسل. (سوزنی) مقابل گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نحس، شوم، نامبارک، منحوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخاسته
تصویر ناخاسته
آنکه ازجای بلندنشده، ورنیامده (خمیر) : (خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
ناشایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشکسته
تصویر پاشکسته
آنکه پای شکسته دارد، عاجز ناتوان، جمع پاشکستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکسته
تصویر سرشکسته
سر افکنده خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلشکسته
تصویر دلشکسته
رنجیده آزرده، ناامید مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا شکسته
تصویر پا شکسته
عاجز، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکسته
تصویر سرشکسته
((سَ. ش کَ تِ))
سرافکنده، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورشکسته
تصویر ورشکسته
((وَ شِ کَ تِ))
ورشکست. ورشکستن، کسی که سرمایه و مال خود را از دست داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نا میمون، نامیمون، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
آلوده، چرک، کثیف، نجس
متضاد: شسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
Invincible, Unbeaten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
Unworthy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
indigno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invencível, invicto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
indigno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invencible, invicto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی