جدول جو
جدول جو

معنی ناشستن - جستجوی لغت در جدول جو

ناشستن
(کَ عَ رَ)
نشستن. مقابل شستن. رجوع به شستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشستن
تصویر نشستن
قرار گرفتن انسان یا حیوان بر روی سرین خود، تمرگیدن
ساکن بودن، اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاستن
تصویر نشاستن
نشاختن، نشاندن، برای مثال هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی - ۳۹۳)، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
نیارستن. نتوانستن. جرات نکردن
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نرستن. مقابل رستن، به معنی رهیدن و نجات یافتن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
نرستن. نروئیدن. مقابل رستن، به معنی سبز شدن و روئیدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
مقابل نشستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ وَ)
نشکستن. مقابل شکستن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاشفتن. ناآشفتن. مقابل آشفتن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود:
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت.
عطار.
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
؟
- طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء).
، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نشاندن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). نشاختن. (جهانگیری) (انجمن آرا). پهلوی نیشاستن. نشاختن. نشاندن. و آن متعدی نشستن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
به شادیش بر تخت شاهی نشاست
بسی پوزش از بهر دختر بخواست.
اسدی.
، سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود:
سپهبد مر او را به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست.
اسدی.
، تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود:
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته.
اسدی.
، نشستن. (از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست) :
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
ننشستن. جلوس ناکردن. آرام نگرفتن. مقابل نشستن. رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
که قابل شستن نیست. که نتوان آن را شست. که ازدر شستشو نباشد. مقابل شستنی. رجوع به شستنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
آرام شدن، جاگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نشاندن نشانیدن: سرهفته شه خواندوبنشاستش اباخلعت وباره آراستن، (شا. فرنظا)، کاشتن کشتن: دردل ماشاخ مهربانی بنشاست دل نه ببازی زمهرخواسته برکند. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 990)، نصب کردن تعیین کردن: وربشایستی که دینی گستریدی هرخسی کردگاراین جهان پیغمبری ننشاستی. (ناصرخسرو. 440)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
((نِ شَ تَ))
در جایی قرار گرفتن، ضد ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاستن
تصویر نشاستن
((نِ تَ))
نشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
جلوس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
آلوده، چرک، کثیف، نجس
متضاد: شسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
Perch, Seat, Sit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
se percher, s'asseoir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
앉다 , 앉다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
tüneklemek, oturmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
bertengger, duduk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
বসা , বসা , বসা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
बैठना , बैठना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
posarsi, sedersi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
zitten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
sich niederlassen, sitzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
сідати , сидіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
усесться , сидеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
usiąść, siedzieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
posarse, sentarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
empoleirar-se, sentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشستن
تصویر نشستن
kukaa, keti
دیکشنری فارسی به سواحیلی