جدول جو
جدول جو

معنی ناشامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناشامیدن
(کَ)
نیاشامیدن. ناآشامیدن. مقابل آشامیدن. رجوع به آشامیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
به پایان رسیدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ناکاشتن. نکاریدن. مقابل کاریدن
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ بَ)
مقابل زائیدن. رجوع به زائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاسائیدن. مقابل آسائیدن به معنی آسودن. نیاسودن:
منبلم بی زخم ناسایدتنم
عاشقم بر زخم ها بر می تنم.
مولوی.
، نسائیدن. نسودن. نسابیدن. مقابل سائیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
در تداول، مقابل سابیدن به معنی سائیدن. رجوع به سابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
نکاهیدن. ناکاستن. مقابل کاهیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاوش نکردن. نکاویدن. مقابل کاویدن. رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
به ناله واداشتن. (یادداشت مؤلف) ، مریض کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نالاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
ندانستن. درنیافتن. مقابل فهمیدن. رجوع به فهمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناآرامیدنی. نارمیدنی. نیارامیدنی. نیارمیدنی. که ازدر آرامیدن نیست. که جای آرام و آرامش و استراحت نیست. رجوع به آرامیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْفْ)
ناآگاهیدن. آگاه نکردن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مرکّب از: ناو + انیدن، پسوند مصدر متعدی، متعدی ناویدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خم کردن. خم دادن. (آنندراج) (برهان قاطع)، خمانیدن. کج کردن. (ناظم الاطباء) : تتابع، ناوانیدن باد سر گیاه را. (منتهی الارب) ، مانده گردانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج)، مانده کردن، کندن فرمودن. (ناظم الاطباء)، رجوع به ناویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که قابل تسمیه و نام گذاری نیست، که درخور ذکر نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی نوشیدن:
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن.
حافظ.
چو مستم کرده ای مستور منشین
چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ شَ)
مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نینجامیدن. ناانجامیدن. مقابل انجامیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انجامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ مَ)
مقابل پائیدن. رجوع به پائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نیارامیده. نارمیده. که آرامیده نیست. مقابل آرامیده. رجوع به آرامیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاشامیدنی. که قابل آشامیدن نیست. که نتوان آن را آشامید. که نباید آن را آشامید. مقابل آشامیدنی. رجوع به آشامیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ری یَ تَ)
تعدیۀ شاشیدن. شاشاندن. رجوع به شاشیدن و شاشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ دَ)
بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. (آنندراج). آخرشدن و بنهایت رسیدن. (فرهنگ رشیدی). آخرشدن. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. (ناظم الاطباء) :
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
(ویس و رامین).
بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. (بدایعالازمان).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل آشامیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به آشامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافهمیدن
تصویر نافهمیدن
درنیافتن، ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
آخر شدن و به نهایت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
((دَ))
خم کردن، خم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
((اَ دَ))
پایان گرفتن، اجرا شدن، منجر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
منتهی شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناامیدی
تصویر ناامیدی
یأس
فرهنگ واژه فارسی سره