جدول جو
جدول جو

معنی ناستدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناستدن
(کُ)
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن:
چندانکه مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست.
انوری.
قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست
قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد.
انوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدن
تصویر استدن
دریافت کردن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
بازستدن، بازستاندن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
نستانده. نگرفته
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ مَ / مِ بَ تَ)
ستدن. گرفتن: نانی که وی و کسان وی خورده بودند در مدت صاحبدیوانی و مشاهره که استده اند آنرا جمع کرده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(فُ کَ دَ)
پس گرفتن. بازپس گرفتن. واستاندن:
صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاسودن. ناآسودن. مقابل آسودن، نسودن. مقابل سودن. رجوع به سودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ گُ تَ)
بدوضع زائیده شدن، بچه سقط کردن، لنگیدن، لاغر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ فَ)
نستردن. مقابل ستردن. رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
مقابل استاندن. نگرفتن، ناایستاندن، ناایستادن. نااستادن. توقف نکردن. برپانماندن. رجوع به ایستادن و استادن و استاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ تَ)
بازستدن. بازگرفتن. رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نستادن. نستاندن. نگرفتن:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدنی
تصویر استدنی
قابل استدن شایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستدن
تصویر نستدن
نگرفتن، نستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
باز ستاندن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
((اِ تَ دَ))
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
((س تُ دَ))
باز گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
((س تُ دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
استرداد، بازگیری
متضاد: دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد