جدول جو
جدول جو

معنی نارهانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نارهانیدن
(کَمْبْ)
نرهانیدن. مقابل رهانیدن. رجوع به رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
کاهش دادن، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهاندن
تصویر وارهاندن
آزاد کردن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
نترسیدن. مقابل هراسیدن. رجوع به هراسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
خاراندن. صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است: خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است: خاریدن کنانیدن و فرمودن. این دومعنی بهیچوجه در زبان فارسی کنونی استعمال ندارد
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ زَ دَ)
آرزو و حسرت بردن. (برهان) (سروری). افسوس و پشیمانی خوردن. (برهان). رجوع به آرمان و ارمان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ کَ دَ)
بقیمت درآوردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ شاجْ جَ)
باراندن. امطار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فروریختن باران و چون باران. (منتهی الارب). ریختن و ریزانیدن باران. بارانیدن باران. (ترجمان القرآن). سبب باریدن شدن. (ناظم الاطباء) :
ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لؤلؤ
بباغ و راغ از آن لؤلؤ یمانی لاله حمرائی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
که نتوانش رهانید. که قابل رهاندن و خلاص کردن و نجات دادن نباشد. که خلاص پذیر نیست. مقابل رهانیدنی. رجوع به رهانیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل نهازیدن. رجوع به نهازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ بُ دَ)
نیاگاهانیدن. خبر ندادن. آگاه نکردن. ناآگاهانیدن. مقابل آگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نارهانیدنی. مقابل رهاندنی. رجوع به رهاندنی و نارهانیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
نرهانده. نرهیده. خلاص نیافته. اسیر. گرفتار
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
آزاد کردن. خلاص کردن. نجات دادن. بازرهانیدن. رها ساختن. خلاص بخشیدن. رجوع به وارهاندن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
نورداندن. نوردیدن. رجوع به نورداندن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نارهانیدن. مقابل رهاندن. رجوع به رهاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضادْ دَ)
نجات دادن. رهانیدن:
مگر کز بند غم بازم رهانی
که مردن به مرا زین زندگانی.
نظامی.
و رجوع به رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار انیدن
تصویر کار انیدن
بکار فرمودن کسی را، بکوشش واداشتن، کاشتن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارانیدن
تصویر کارانیدن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کا هانیدن
تصویر کا هانیدن
کاستن کم کردن: (و غیض الما و آن بکا هانیدن و بزمین فرو بردنست) (ابو الفتوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا رهانیدن
تصویر وا رهانیدن
آزاد کردن رها کردن نجات دادن: (از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
((دَ))
کاستن، کم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
((دَ))
خم کردن، خم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارهانیدن
تصویر وارهانیدن
((رَ دَ))
آزاد کردن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی معین