معنی کاهانیدن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کاهانیدن
کاهانیدن
- کاهانیدن
- کاستن. کم کردن. (یادداشت مؤلف) : مرد برخاست و می گفت واﷲ که از این بنکاهانم و در این نیفزایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
کا هانیدن
- کا هانیدن
- کاستن کم کردن: (و غیض الما و آن بکا هانیدن و بزمین فرو بردنست) (ابو الفتوح)
فرهنگ لغت هوشیار
کارانیدن
- کارانیدن
- به کار فرمودن کسی را. (آنندراج). جهد و سعی کردن فرمودن و کوشش کنانیدن، کاشتن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاوانیدن
- کاوانیدن
- کاویدن فرمودن. کاویدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا