آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب است و در 24 هزارگزی جنوب شرقی سراب و 6 هزارگزی جادۀ شوسۀ اردبیل واقع، دهی کوهستانی است با هوائی معتدل و 232تن سکنه دارد، آبش از چشمه است و محصولش غلات و فرآورده های دامی، مردمش به زراعت و گله داری مشغولند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522)
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب است و در 24 هزارگزی جنوب شرقی سراب و 6 هزارگزی جادۀ شوسۀ اردبیل واقع، دهی کوهستانی است با هوائی معتدل و 232تن سکنه دارد، آبش از چشمه است و محصولش غلات و فرآورده های دامی، مردمش به زراعت و گله داری مشغولند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522)
نابالغ. ناواصل. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کوتاه. قاصر. که نتواند رسیدن. قصیر. که رسنده نیست: همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست. قدسی. ، که بلند و رسا نیست: آواز نارسا، کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناقص. خام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرکامل: سر نامه را نشأه نام خداست که بی نام او نشأه ها نارساست. شیخ عبدالعزیز. ، نامناسب. نالایق. نادرست، بی ادب. گستاخ. (ناظم الاطباء)
نابالغ. ناواصل. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کوتاه. قاصر. که نتواند رسیدن. قصیر. که رسنده نیست: همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست. قدسی. ، که بلند و رسا نیست: آواز نارسا، کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناقص. خام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرکامل: سر نامه را نشأه نام خداست که بی نام او نشأه ها نارساست. شیخ عبدالعزیز. ، نامناسب. نالایق. نادرست، بی ادب. گستاخ. (ناظم الاطباء)
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
شهری است در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن 28000 تن است و مرکز صنایع بافندگی است، شارل دوازدهم پادشاه سوئد به سال 1700م، ناروا را که در آن زمان قلعۀ محکمی بود تسخیر کرد، ولی پطر کبیر به سال 1704 آن را از سوئد پس گرفت و به روسیه بازگرداند
شهری است در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن 28000 تن است و مرکز صنایع بافندگی است، شارل دوازدهم پادشاه سوئد به سال 1700م، ناروا را که در آن زمان قلعۀ محکمی بود تسخیر کرد، ولی پطر کبیر به سال 1704 آن را از سوئد پس گرفت و به روسیه بازگرداند
چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست. فردوسی. به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785). چنین داد پاسخ که این نارواست بها و زمین هم فروشنده راست. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2179). زمین قبلۀ نامور مصطفی است از او روی برداشتن نارواست. اسدی. گم گشتن او که ناروا بود آگاه شدند کز کجا بود. نظامی. گنه گر بر ایشان نهم نارواست ور از خودخطا بینم این هم خطاست. نظامی. ، حرف بی معنی. (شعوری). ناسزا، ناشایسته. نالایق. (ناظم الاطباء). منکر. (دهار). ناسزاوار، حرام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرمشروع. حرام. خلاف شرع. (ناظم الاطباء). نامشروع. نامجاز. ناجایز. قدغن شده. ممنوع. محظور. منهی، بی رونقی. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف نارایج. (آنندراج). کاسد. (ربنجنی). متاع کاسد. (شعوری). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). کساد. بی دررو. بی رونق. کاسده. کم مشتری. کم طالب. کم خریدار. بی فروش: ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران باروائی تو و در هر هنری قلب درم. سوزنی. ای ناروا ز قد تو بازار نارون وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن. ابوریجان غزنوی (از آنندراج). درین سراچه غرض نارواست جنس هنر چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق. ملافوقی یزدی (از آنندراج). متاع معرفت عارفان در این عالم بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست. ابوالمعانی (از شعوری). ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را. جلال اسیر. - درم ناروا، سکۀ ناروا، نارواج. ناسره. قلب. نارایج. نبهره: آری شبه آرد بها گهر را عزت درم ناروا روا را. سوزنی. ، روانشده. برنیامده. میسرنشده: هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا. مولوی
چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست. فردوسی. به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785). چنین داد پاسخ که این نارواست بها و زمین هم فروشنده راست. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2179). زمین قبلۀ نامور مصطفی است از او روی برداشتن نارواست. اسدی. گم گشتن او که ناروا بود آگاه شدند کز کجا بود. نظامی. گنه گر بر ایشان نهم نارواست ور از خودخطا بینم این هم خطاست. نظامی. ، حرف بی معنی. (شعوری). ناسزا، ناشایسته. نالایق. (ناظم الاطباء). منکر. (دهار). ناسزاوار، حرام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرمشروع. حرام. خلاف شرع. (ناظم الاطباء). نامشروع. نامجاز. ناجایز. قدغن شده. ممنوع. محظور. منهی، بی رونقی. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف نارایج. (آنندراج). کاسد. (ربنجنی). متاع کاسد. (شعوری). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). کساد. بی دررو. بی رونق. کاسده. کم مشتری. کم طالب. کم خریدار. بی فروش: ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران باروائی تو و در هر هنری قلب درم. سوزنی. ای ناروا ز قد تو بازار نارون وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن. ابوریجان غزنوی (از آنندراج). درین سراچه غرض نارواست جنس هنر چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق. ملافوقی یزدی (از آنندراج). متاع معرفت عارفان در این عالم بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست. ابوالمعانی (از شعوری). ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را. جلال اسیر. - درم ناروا، سکۀ ناروا، نارواج. ناسره. قلب. نارایج. نبهره: آری شبه آرد بها گهر را عزت درم ناروا روا را. سوزنی. ، روانشده. برنیامده. میسرنشده: هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا. مولوی
نان پز، (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، نانوا، (ناظم الاطباء)، مخفف نان آبائی که طباخ و خباز باشد، (غیاث اللغات)، رجوع به نانوا شود، مجازاً، نان فروش، (انجمن آرا) (از آنندراج) (فرهنگ نظام) : و درم نانبا را داد به مهر دقیانوس نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است، (مجمل التواریخ)، آتش روی نانباپسری در تنور دلم فکنده شرر، ملا مفید بلخی (از آنندراج)، ، اشکنه ای که در آن نان ریز کرده باشد، (ناظم الاطباء)
نان پز، (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، نانوا، (ناظم الاطباء)، مخفف نان آبائی که طباخ و خباز باشد، (غیاث اللغات)، رجوع به نانوا شود، مجازاً، نان فروش، (انجمن آرا) (از آنندراج) (فرهنگ نظام) : و درم نانبا را داد به مهر دقیانوس نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است، (مجمل التواریخ)، آتش روی نانباپسری در تنور دلم فکنده شرر، ملا مفید بلخی (از آنندراج)، ، اشکنه ای که در آن نان ریز کرده باشد، (ناظم الاطباء)
نابالغ: (کودک نارسا)، کوتاه قیصر: همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست. (قدسی لغ) یا آواز نارسا. آوازی که بلند و رسا نیست، ناقص غیر کامل، نامناسب نالایق، بی ادب گستاخ مقابل رسا
نابالغ: (کودک نارسا)، کوتاه قیصر: همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست. (قدسی لغ) یا آواز نارسا. آوازی که بلند و رسا نیست، ناقص غیر کامل، نامناسب نالایق، بی ادب گستاخ مقابل رسا