جدول جو
جدول جو

معنی ناخفته - جستجوی لغت در جدول جو

ناخفته
(کُ تَ / تِ)
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان:
شبی برسرش لشکر آورد خواب
که چند آورد مرد ناخفته تاب.
سعدی.
درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید.
سعدی.
، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان:
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان بر تو آید نهیب.
فردوسی.
، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناخفته
نخوابیده بیدار مانده، بیداردل هوشیار، جمع ناخفتگان: همان چون سر آری بسوی نشیب ز نا خفتگان بر تو آید نهیب. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
ناسوده، نابسود، دست نخورده، سوراخ نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپخته
تصویر ناپخته
نپخته، پخته نشده، خام، کنایه از بی تجربه، نا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخشته
تصویر لاخشته
لخشک، یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود، زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
نامطلوب، ناخواسته، نخواسته، بی اراده، بی اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخستو
تصویر ناخستو
آنکه اقرار نکند، منکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده، بازنشده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ دَ / دِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نکرده. ناتمیز:
این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانو است نارفته.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بی زخم. سالم. مقابل خسته به معنی زخمی. رجوع به خسته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوراخ ناکرده. سوراخ ناشده. درست و بی رخنه. (ناظم الاطباء). سفته ناشده. نسفته:
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود.
فردوسی.
کمر بسته و تیغ برداشته
یکی گوش ناسفته نگذاشته.
نظامی.
، دوشیزۀ بی عیب که رسوا نباشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه. باکره. کنایه از زن باکره:
من آن سفته گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین.
نظامی (از آنندراج).
- درّ ناسفته، گوهر ناسفته، مروارید سوراخ نشده:
زبرجد یکی جام بودش بگنج
همان در ناسفته هفتاد و پنج.
فردوسی.
در ناسفته را گر سفت باید
سخن در گوش دریا گفت باید.
نظامی.
- ، دوشیزه. باکره:
بسی در بر آن در ناسفته سفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
ناسفته دری و در همی سفت
چون خود همه بیت بکر می گفت.
نظامی.
- ، سخن بکر. مضمون بدیع:
ز گنج سخن مهر برداشتم
در او در ناسفته نگذاشتم.
نظامی.
در ناسفته ای به مرجان سفت.
نظامی.
، نازک. چیزی که کلفت نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نیاشفته. ناآشفته. که آشفته و پریشان نیست. مقابل آشفته. رجوع به آشفته شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) :
کشتیم نارفته در ساحل فتاد
ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد.
صهبای سیرجانی.
، نرسیده:
از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز
سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار.
وحشی.
، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته:
بر این کهسار تاب ای ماهتابم
فرو نارفته از کوه آفتابم.
وصال.
، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ تَ / تِ)
ریسمان باریک. (ناظم الاطباء). نخ نازک. (فرهنگ شعوری) :
دو دستش بند با ناخسته کرده
که با داغ جگر دل خسته کرده.
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناشکفته، نترکیده. ناشکافته
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ سَ)
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن:
که بر ساز کامد گه رفتنت
سرآمد نژندی و ناخفتنت.
فردوسی.
من از ناخفتن شب مست مانده
چو شمشیری قلم در دست مانده.
نظامی.
شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم
به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ دَ / دِ)
که تفته نیست. مقابل تفته. رجوع به تفته شود
لغت نامه دهخدا
ناخفته. نخوابیده. نیاسوده. نیارامیده:
از خلق نهفته چندباشی
ناسوده نخفته چند باشی ؟
نظامی.
ناخفته. رجوع به ناخفته شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده:
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
به ناگفته بر چون کسی غم خورد
از آن به که بر گفته کیفر برد.
اسدی.
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک
ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا.
ناصرخسرو.
و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ).
این چه زبان و چه زبان رانی است
گفته و ناگفته پشیمانی است.
نظامی.
سخن کآن برآرد به ابرو گره
اگر آفرین است نا گفته به.
نظامی.
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد.
نظامی.
گفتی که چگونه می گذاری بی من
ناگفته به است قصه، هان میگذرد.
کمال اسماعیل.
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتۀ ما می شنود.
مولوی.
بر احوال نابوده علمش بصیر
بر اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی.
ندارد کسی باتو ناگفته کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی.
- ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن:
برفت او و این نامه نا گفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند.
فردوسی.
رازهای گفتنی ناگفته ماند
خواستم ظاهر شود بنهفته ماند.
صهبای سیرجانی.
، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت:
در آن نامه کان گوهر سفته راند
بسی گفتنی های ناگفته ماند.
نظامی.
بسی در بر آن در ناسفته گفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
منافتت در فارسی: به جوش آمدن: از خشم، جوشیدن دیگ جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخته
تصویر شناخته
دانسته وقوف یافته، معروف مشهور بنام، آشنا، جمع شناختگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
گفته نشده اظهارنشده: (چنین گفتندکه سخن ناگفته بدان مخدره ناسفته ماند... {مقابل گفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخسته
تصویر ناخسته
سالم، بدون زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخفتن
تصویر ناخفتن
بیدارماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتفته
تصویر ناتفته
آنچه که تفته نیست مقابل تفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
درست و بی رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
بی اختیار، بدون میل و اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
((گُ تِ))
گفته نشده، اظهار نشده، مقابل گفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
((رُ تَ یا ت))
جاروب نکرده، نروبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
((سُ تِ))
سوراخ نشده، دست نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نا میمون، نامیمون، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
باکره، بتول، بکر، عذرا
متضاد: سفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد