جدول جو
جدول جو

معنی ناخص - جستجوی لغت در جدول جو

ناخص
(خِ)
گنده پیر لاغر ترنجیده پوست از پیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آن که از پیری نزار شده باشد
لغت نامه دهخدا
ناخص
گنده پیر چروکیده
تصویری از ناخص
تصویر ناخص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخس
تصویر ناخس
ویژگی دردی که در آن بیمار احساس می کند در بدنش سوزن فرو می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن
تصویر ناخن
استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا
ناخن به دندان ماندن: کنایه از انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن، برای مثال بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن به دندان (نزاری - لغت نامه - ناخن به دندان ماندن)
ناخن زدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی
ناخن کشیدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
برآمده، مرتفع، چشمگیر، برجسته، کنایه از پارامتر، آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین می کند، خط کش مدرجی که در نقشه برداری استفاده می شود، کنایه از نمودار، نماینده، کنایه از علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب می کنند، ساعت آفتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
آنچه کامل نیست مثلاً اطلاعات ناقص، معیوب مثلاً عضو ناقص، چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده
فرهنگ فارسی عمید
کهنه پوسیده، ریز ریز ریزه ریزه شده، استخوان کاواک، گراز درنده خوک تازنده، خر اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشص
تصویر ناشص
ناسازوار، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
ناتمام، ناکامل، نیمه کاره، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
کفتگی بغل شتر، گرشتر جرب شتر، دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند، کسی که سیخ برسرین یا پهلوی ستور زند تاآنرا براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخع
تصویر ناخع
دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن
تصویر ناخن
استخوانی نازک روی سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
بلند بر آمده ازهر چیزی، مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
((خِ))
برآمده، مرتفع، برجسته، ممتاز، نمودار، نمونه، الگو، سرمشق، عددی که میانگین ارزش مجموعه ای از اقلام مرتبط با یکدیگر را برحسب درصدی از همان میانگین در فاصله زمانی دو تاریخ بیان کند
فرهنگ فارسی معین
((خُ یا خَ))
ماده شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخس
تصویر ناخس
((خِ))
کفتگی بغل شتر، گر شتر، جرب شتر، دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند، کسی که سیخ بر سرین یا پهلوی ستور زند تا آن را براند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
((قِ))
ناتمام، نارسا، مقابل کامل
ناقص العقل: کنایه از کم خرد و احمق
ناقص الاعضاء: کنایه از کسی که در اعضای بدنش نقصی باشد
ناقص الخلقه: کنایه از آن که دارای نقص مادرزادی باشد
ناقص العضو: آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
شناسه، نمودار، روشن نمودار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
Indicator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
Bungling, Lacking, Imperfect, Inadequate, Injudicious, Partial, Scraggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
tollpatschig, unvollkommen, unzureichend, unklug, mangelnd, teilweise, struppig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
незграбний , неповний , недостатній , нерозважливий , частковий , неприглядний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
onhandig, imperfect, inadequate, ondoordacht, tekortkomend, gedeeltelijk, slordig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
指标
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
torpe, imperfecto, inadecuado, imprudente, carente, parcial, desaliñado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
wskaźnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
неуклюжий , несовершенный , неадекватный , неразумный , отсутствующий , частичный , неопрятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
індикатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
niezdarny, niedoskonały, niewystarczający, nierozważny, brakujący, częściowy, niechlujny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
Indikator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
индикатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
desajeitado, imperfeito, inadequado, imprudente, carente, parcial, desleixado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی